قهوه تلخ

قهوه تلخ
پارت ۳۱

ویو چویا
چشمام رو باز کردم ، نگاهی به ساعت انداختم شش بود داخل دستشویی وقتی یه آینه نگاه کردم فهمیدم جایی که دازای بوسیده کبود شده. پوستم همیشه حساس بود .از چمدون یک بافت یقه اسکی برداشتم. جزیره هم خودش سرد بود کسی دیگه تعجب نمی‌کرد.
به صورت دازای نگاه کردم ، روی لb هاش بوسه کوتاهی زدم. تکونی خورد و آروم بیدار شد.
چویا: صبح بخیر
دازای: صبح تو هم بخیر
قرار بود ساعت هفت همگی توی لابی جمع بشیم که بریم بیرون. دازای هم آماده شد.
دخترا هم خواب بودن و ماهم کاری بهشون نداشتیم.
هنوز نیم ساعت تا هفت بود. دازای ساکت توی گوشیش فیلم تماشا میکرد، حس میکردم هنوز از اتفاق دیروز ناراحت باشه کنارش نشستم
چویا: دازای
دازای: هوم؟
چویا: هنوز ناراحتی؟
دازای: نه
چویا: مطمئنی؟
دازای: آره ، نگران نباش حالم خوبه ، ناراحت نیستم
و بعد منو بغل کرد و سرم رو بوسید.
باهم فیلم تماشا کردیم و بعد به پایین رفتیم و منتظر شدیم تا همه جمع بشن .
دازای: راستی چویا چرا بافت پوشیدی؟
چویا: بخاطر بعضی ها
بعد یقه بافت رو پایین آوردم
دازای:ولی من که آروم بوست کردم
چویا: پوست من حساسه
دیدگاه ها (۲)

قهوه تلخپارت ۳۲کم کم همه جمع شدن و بعد از اومدن مدیر گردش رو...

قهوه تلخ پارت ۳۳ویو فوجیوارا عصبی گوشی رو خاموش کردم.چویا بی...

قهوه تلخپارت ۳٠ویو چویا تازه فهمیدم که چه گندی زدم خیلی نارا...

قهوه تلخ پارت۲۹چویا: دازای دازای: چویا بیا بریم بدو ارا: واق...

HENTAI :: SUKUKU

سایه های عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط