رمانمعشوقهاستاد

رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۳۱


-نگران شدم از نگهبان خواستم بیاد در رو باز کنه.
دستمو روي گوشم گذاشتم.
-خیلوخب برید عقب گوشم آتیش گرفت.
شیطون گفت: از چه لحاظ آتیش گرفت؟
بهش نگاه کردم.
چقدر این بشر پرروعه!
خواستم حرفی بزنم اما با صداي ماهان سکوت کردم
و استادم عقب کشید که نفس آسودهاي کشیدم.
به همراه همون دختره و یه پسر دیگه میوه و چیپساینم
خوراکی.
و پفک و پففیلو آورد و روي میز بزرگی که وسط
مبلها بود گذاشت.
استاد کاسهی چیپسو برداشت و روي پاش گذاشت
که صداي اعتراض همه بلند شد.
با خنده گفت: حرف نزنید، میدونید که چیپس
دوست دارم.
چندتاشون چشم غرهاي بهش رفتند که پررو باز خندید ماهان و اون دختره هم نشستند.
ماهان: خب، چه خبرا زن داداش؟
با تعجب بهش نگاه کردم.
این به من میگه زن داداش؟!
به خودم اشاره کردم.
-با منید؟
-نه پس با عمهمم، یه داداش بیشتر دارم؟
بعضیها مشکوك بهم نگاه کردند.
خودمو جمع کردم و هل خندیدم.
-چیزه، میدونید، زیاد به این واژه هنوز عادت
نکردم آخه همه چیز یهویی شد.
آهانی گفتند.
با نزدیک شدن پروانه همه سکوت کردند.
رو به روي استاد وایساد.
-میخوام باهات حرف بزنم.
با اخم گفتم: هر چی داري همینجا بگو.
-تو دخالت نکن.
ابروهام بالا پریدند.
-دخالت نکنم؟ تو داري به شوهرم میگی!
ماهان خندون ابروهاشو بالا داد و دستی به لبش
کشید.
پوزخندي زد.
-شوهرت؟
به استاد نگاه کرد.
-لطفا.
استاد بهم نگاه کرد.
بیخود و بیجهت اخم داشتم و دوست نداشتم بره.
-برمیگردم.
با کاري که کرد درجا شکه شدم.
گونمو بوسید و بلند شد و همراه دختره رفت.
دستمو روي گونم گذاشتم و بهت زده به رفتنش نگاه
کردم.
با چیزي که به شکمم خورد به خودم اومدم و بهش
نگاه کردم.
یه آجیل بود.
سرمو بالا آوردم تا ببینم کار کیه که دیدم ماهان بی
صدا گفت: ضایع بازي درنیار.
اخم کردم و درست نشستم.
به چه حقی گونمو بوسید؟
با یادآوري گرمی لبش روي گونم یه جوري شدم.
-عزیزم، انگار نمیبوستت که اینقدر شکه شدي!
لبمو گزیدم.
حالا چی بگم؟
به جاي من ماهان گفت: شکه شد چون مهرداد تو
جمع نمیبوستش.
همون دختره با تعجب گفت: وا! چرا؟!
-چون من ازش خواستم، خوشم نمیاد.
خندید.
-خجالت میکشی؟
به اجبار خندیدم.
-آره.
از رو پاي پسره بلند شد و کنارم نشست.
به بازوم زد.
-راحت باش بابا.
دستشو دراز کرد.
-لیندا.
لبخندي زدم و باهاش دست دادم.
-مطهره.
لبخندي زد.
-ازت خوشم میاد، چهرهی مظلوم و با نمکی داري.
خجالتزده دستی به شالم کشیدم.
-نظر لطفته عزیزم.
-حالا مهرداد...
کلامش با صداي گوشیم قطع شد.
کیفمو باز کردم و گوشیمو برداشتم.
با دیدن "محدثه" گفتم: ببخشید، اینو باید جواب
بدم.
-راحت باش.
بلند شدم و به سمتی رفتم.
جواب دادم و بیمقدمه گفتم: صبر کن برم یه جا که
صداي آهنگ کمتر بیاد.
نگاهمو اطراف چرخوندم.
ادامه دارد..
دیدگاه ها (۰)

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۳۲با دیدن یه راهرو که فکر کنم به سمت...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۳۳من حتی محمدم نبوسیدم، یعنی هیچ تجر...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۳۰-اینکه آره، حالا کی قراره بیایم عر...

رمان:#معشوقه_استاد#پارت_۲۹پسره خندید و به بازوش زد و کنار رف...

{مافیای من}{پارت ۱۰}باشه عشقم بخواب کوک ویو همین طور مونده ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط