عضو هشتم بی تی اس
عضو هشتم بی تی اس
پارت هفتم
جیمین:گریه نکن عزیزم این اتفاق نمی افته مگه من بهت قول ندادم مامانتو نجات میدم
ماریا:آخه قول تو به چه درد من میخوره (گریه)
شوگا:راست میگه ( منم با شوگا موافقم)
شیش ماه بعد
تو این شیش ماه هر دفعه میرن دادگاه و میان اما هیچی پیدا نکردن از اینکه مامان ماریا قاتل نیست همه ی شواهد نشون میده مامانش یه قاتله دیگه کم کم ماریا هم باورش شده بود که مامانش یه قاتله از مامانش نفرت داشت و با مامان بزرگش خوب شده بود فکر میکرد به جز خودش فقط مامان بزرگشه که ناراحت باباشه
امروز هم اخرین دادگاه بود با استرس در رو باز کرد و رویه صندلی نشست و منتظر مامانش بود بلاخره مامانش اومد
بعد از کلی حرف زدن های آقای قاضی و بقیه ......
؟: طبق تموم شواهدات موجود قاتل خانم ایم سول هستن خانم کیم شما ایشون رو میبخشید
مامان بزرگ: نه خیر هیچ وقت نمی بخشمش
؟: مطمعنید؟ اگه نبخشین حکمشون اعدامه
مامان بزرگ: نمی بخشم
ماریا:مامان بزرگ
درسته از مامانش نفرت داشت ولی خب هرچی باشه اون مامانشه نمیتونست بزاره اعدام بشه
؟: من به شما ده دقیقه زمان میدم فکر هاتون رو بکنید
ماریا:مامان بزرگ مامانمو میبخشی دیگه مگه نه؟
مامان بزرگ:اون پسرمو کشته انتظار داری ببخشمش؟
مامان ماریا: اما من این کارو نکردم قسم میخورم
مامان بزرگ: من تصمیمم رو گرفتم اعدام
پارت هفتم
جیمین:گریه نکن عزیزم این اتفاق نمی افته مگه من بهت قول ندادم مامانتو نجات میدم
ماریا:آخه قول تو به چه درد من میخوره (گریه)
شوگا:راست میگه ( منم با شوگا موافقم)
شیش ماه بعد
تو این شیش ماه هر دفعه میرن دادگاه و میان اما هیچی پیدا نکردن از اینکه مامان ماریا قاتل نیست همه ی شواهد نشون میده مامانش یه قاتله دیگه کم کم ماریا هم باورش شده بود که مامانش یه قاتله از مامانش نفرت داشت و با مامان بزرگش خوب شده بود فکر میکرد به جز خودش فقط مامان بزرگشه که ناراحت باباشه
امروز هم اخرین دادگاه بود با استرس در رو باز کرد و رویه صندلی نشست و منتظر مامانش بود بلاخره مامانش اومد
بعد از کلی حرف زدن های آقای قاضی و بقیه ......
؟: طبق تموم شواهدات موجود قاتل خانم ایم سول هستن خانم کیم شما ایشون رو میبخشید
مامان بزرگ: نه خیر هیچ وقت نمی بخشمش
؟: مطمعنید؟ اگه نبخشین حکمشون اعدامه
مامان بزرگ: نمی بخشم
ماریا:مامان بزرگ
درسته از مامانش نفرت داشت ولی خب هرچی باشه اون مامانشه نمیتونست بزاره اعدام بشه
؟: من به شما ده دقیقه زمان میدم فکر هاتون رو بکنید
ماریا:مامان بزرگ مامانمو میبخشی دیگه مگه نه؟
مامان بزرگ:اون پسرمو کشته انتظار داری ببخشمش؟
مامان ماریا: اما من این کارو نکردم قسم میخورم
مامان بزرگ: من تصمیمم رو گرفتم اعدام
۷.۸k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.