وقتی بهم زنگ زد و گفت میخواد ببینمت، برعکسِ یه ماهِ پیش ک
وقتی بهم زنگ زد و گفت میخواد ببینمت، برعکسِ یه ماهِ پیش که با زنگِ تلفنش ذوق زده شدم و قلبم گروم گروم شروع به تپش کرد، هیچ حسی بهم دست نداد، حتی دلم میخواست یه جوری میشد که نرم
اومد دنبالم، فقط گاز میداد و خیابونا رو بی هدف میچرخید
بی اهمیت به نگاهِ سنگینش روی سیگارِ توی دستم فندکشو برداشتم و تا ته کشیدم که بالاخره به حرف اومد
- دوروزه معلوم هس کجایی نه مسیجی نه تماسی
یه پفففف گفتم و رومو برگردوندم سمتِ خیابون
با حسِ گرمای دستش روی دستم برعکسِ قدیما که آروم میشدم، عصبی شدم، به بهونه ی جلو کشیدن شالم دستمو از زیر دستش کشیدم بیرون
- معلوم هس چته تو؟
اینو که گفت با مشت کوبید روی فرمونُ نگه داشت
سرشو آورد نزدیک صورتم زل زد توو چشام صداشو بلند کرد و ادامه داد:
- ببین پری بعدِ دوسال اومدم همه چی رو جبران کنم، میخوام از اول شروع کنیم، دلم لک زده مثه قدیما از دیدنم خوشحا...
میونِ حرفش پریدم و گفتم:
تا حالا شده خیلی خوابت بیاد و توی شرایطی باشی که نتونی بخوابی؟ دیدی بعدِ اینکه شرایط مهیا میشه فک میکنی الان سریع خوابت میبره ولی هرچه قدر زور میزنی حس میکنی بیخواب تر میشی، چون بدنت عادت کرده به اون حال طول میکشه که دوباره خوابت ببره
یا وقتی که خیلی گشنته و غذا نیست بعدِ چند ساعت که گشنگی میکشی وقتی میخوای غذا بخوری هیچی از گلوت پایین نمیره، اون حسِ ولعت از بین رفته تا کم کم مغزت فرمون گرسنگی رو میده
الان قلبِ من عینِ سیستم خواب و معدمه، این عشقی که معلوم نیس تا حالا کجا بوده رو نمیخواد
یه روزگاری خیلی منتظرت بودم،از شوقِ خواستنت قلبم توو سینم جا نمیشد ولی اونقد اومدنت طول کشید مجبور شدم با مشت بکوبم رو قلبم که خفه خون بگیره و بجای نفسای تو سیگارو به خوردش دادم
یه ماه پیش که زنگ زدی، فک کردم میتونم برگردم به اون روزا ولی هرچی گذشت فهمیدم قلبم پس میزنه این اومدنو، دوست داشتنو یادم رفته، "دوستت دارم" که میشنوم عقم میگیره
پس بهم نگو سنگدل، نگو تو از عشق هیچی نمیفهمی
من حالیمه! فقط دیر اومدی، خیلی دیر
اونقد که عشقت از دهن افتاده عین یه چایی که یخ کرده و هر چقدرم آبجوش توش بریزی فایده ای نداره فقط کمرنگ تر میشه،
منتظرِ جوابش نموندم
پیاده شدم، رفتم سمتِ خیابونو توی ازدحامِ ماشینا خودمو گم کردم...
اومد دنبالم، فقط گاز میداد و خیابونا رو بی هدف میچرخید
بی اهمیت به نگاهِ سنگینش روی سیگارِ توی دستم فندکشو برداشتم و تا ته کشیدم که بالاخره به حرف اومد
- دوروزه معلوم هس کجایی نه مسیجی نه تماسی
یه پفففف گفتم و رومو برگردوندم سمتِ خیابون
با حسِ گرمای دستش روی دستم برعکسِ قدیما که آروم میشدم، عصبی شدم، به بهونه ی جلو کشیدن شالم دستمو از زیر دستش کشیدم بیرون
- معلوم هس چته تو؟
اینو که گفت با مشت کوبید روی فرمونُ نگه داشت
سرشو آورد نزدیک صورتم زل زد توو چشام صداشو بلند کرد و ادامه داد:
- ببین پری بعدِ دوسال اومدم همه چی رو جبران کنم، میخوام از اول شروع کنیم، دلم لک زده مثه قدیما از دیدنم خوشحا...
میونِ حرفش پریدم و گفتم:
تا حالا شده خیلی خوابت بیاد و توی شرایطی باشی که نتونی بخوابی؟ دیدی بعدِ اینکه شرایط مهیا میشه فک میکنی الان سریع خوابت میبره ولی هرچه قدر زور میزنی حس میکنی بیخواب تر میشی، چون بدنت عادت کرده به اون حال طول میکشه که دوباره خوابت ببره
یا وقتی که خیلی گشنته و غذا نیست بعدِ چند ساعت که گشنگی میکشی وقتی میخوای غذا بخوری هیچی از گلوت پایین نمیره، اون حسِ ولعت از بین رفته تا کم کم مغزت فرمون گرسنگی رو میده
الان قلبِ من عینِ سیستم خواب و معدمه، این عشقی که معلوم نیس تا حالا کجا بوده رو نمیخواد
یه روزگاری خیلی منتظرت بودم،از شوقِ خواستنت قلبم توو سینم جا نمیشد ولی اونقد اومدنت طول کشید مجبور شدم با مشت بکوبم رو قلبم که خفه خون بگیره و بجای نفسای تو سیگارو به خوردش دادم
یه ماه پیش که زنگ زدی، فک کردم میتونم برگردم به اون روزا ولی هرچی گذشت فهمیدم قلبم پس میزنه این اومدنو، دوست داشتنو یادم رفته، "دوستت دارم" که میشنوم عقم میگیره
پس بهم نگو سنگدل، نگو تو از عشق هیچی نمیفهمی
من حالیمه! فقط دیر اومدی، خیلی دیر
اونقد که عشقت از دهن افتاده عین یه چایی که یخ کرده و هر چقدرم آبجوش توش بریزی فایده ای نداره فقط کمرنگ تر میشه،
منتظرِ جوابش نموندم
پیاده شدم، رفتم سمتِ خیابونو توی ازدحامِ ماشینا خودمو گم کردم...
۴.۰k
۲۱ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.