پارت31 +چیه تو هم هی میگی بسته بسته مگه دارم دروغ میگم
پارت31 #+چیه تو هم هی میگی بسته بسته مگه دارم دروغ میگم
جولیا:من کاری به راست و دروغت ندارم حداقل میتونی جلو همه جااار نزنی و آبرو ریزی نکنی
+برو بابا تو هم واس.....
بابا:هر دوتون ساکت شین ببینم،خجالت نمی کشین،مثل ادم بگین ببینم چ مرگتونه
جولیا:بابا جون بخداهیچی نیست فقط بیرون بودیم حوصلمون سررفته بود گفتیم زنگ بزنیم ملیسا و آسلی و سلنا بیان پیشمون ملیسا گفت خودش به اونا خبر میده الان که اومدن بقیه هم هستن یعنی سها وباران و مانیاوفواد وکارن و سهیل،دخترتم اینا رو دید قاطی کرد
بابا:یعنی چی قاطی کرد خب اونا هم اومدن چ عیبی داره؟
جولیا:خوووب عیب که نداره فقط کیانا از اونا خوشش نمیاد مخصوصا از باران وسها واسه همین اینقده جِلز وِلز میکنه
بابا:خیلی خوب حالا اومدن دیگه عیب نداره درضمن دوستای داداشتم هستن پس دیگه بسته ادامه ندین
+ای مرده شور خودشو دوستاشو ببرن یکی از اون یکی بدترن
مامان:هییییی،کیانا این چ طرز صحبت کردنه
کیانا:ببین چیزی بهت نمیگم بفهم چی داری پشت سر هم بلغور میکنیااا
بابا:بسته،گفتم ساکت شین
به حکم پدر جان هممون خفه شدیم و مهمان های عزیز اومدن داخل و یکی یکی سلام کردن تا رسید به اون دوتا عجوبه
باران:سلام به همگی
سها:سلام
یعنی میشد تو چشمای خاله سوگند دید که چقد آتیشی شده ولی به اجبار جوابشون رو داد بقیه هم جوابشوگ رو دادن و همگی نشستیم،ولی این وسط انگاربه اون چهار تا خری که حوصله نداشتن انرژی تزریق کرده بودی مزخرفااا
داشتم با گوشیم ور میرفتم ولی دیگه چیزی نداشت سرمو بلند کردم که چشم تو چشم شدم با کرم که زوم کرده بود روم و بهم نگاه میکرد...
جولیا:من کاری به راست و دروغت ندارم حداقل میتونی جلو همه جااار نزنی و آبرو ریزی نکنی
+برو بابا تو هم واس.....
بابا:هر دوتون ساکت شین ببینم،خجالت نمی کشین،مثل ادم بگین ببینم چ مرگتونه
جولیا:بابا جون بخداهیچی نیست فقط بیرون بودیم حوصلمون سررفته بود گفتیم زنگ بزنیم ملیسا و آسلی و سلنا بیان پیشمون ملیسا گفت خودش به اونا خبر میده الان که اومدن بقیه هم هستن یعنی سها وباران و مانیاوفواد وکارن و سهیل،دخترتم اینا رو دید قاطی کرد
بابا:یعنی چی قاطی کرد خب اونا هم اومدن چ عیبی داره؟
جولیا:خوووب عیب که نداره فقط کیانا از اونا خوشش نمیاد مخصوصا از باران وسها واسه همین اینقده جِلز وِلز میکنه
بابا:خیلی خوب حالا اومدن دیگه عیب نداره درضمن دوستای داداشتم هستن پس دیگه بسته ادامه ندین
+ای مرده شور خودشو دوستاشو ببرن یکی از اون یکی بدترن
مامان:هییییی،کیانا این چ طرز صحبت کردنه
کیانا:ببین چیزی بهت نمیگم بفهم چی داری پشت سر هم بلغور میکنیااا
بابا:بسته،گفتم ساکت شین
به حکم پدر جان هممون خفه شدیم و مهمان های عزیز اومدن داخل و یکی یکی سلام کردن تا رسید به اون دوتا عجوبه
باران:سلام به همگی
سها:سلام
یعنی میشد تو چشمای خاله سوگند دید که چقد آتیشی شده ولی به اجبار جوابشون رو داد بقیه هم جوابشوگ رو دادن و همگی نشستیم،ولی این وسط انگاربه اون چهار تا خری که حوصله نداشتن انرژی تزریق کرده بودی مزخرفااا
داشتم با گوشیم ور میرفتم ولی دیگه چیزی نداشت سرمو بلند کردم که چشم تو چشم شدم با کرم که زوم کرده بود روم و بهم نگاه میکرد...
۴.۴k
۲۰ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.