پارت وقتی از اتاق رفت بیرون همونجا کنار دیوارسر خوردم

پارت33 #وقتی از اتاق رفت بیرون همونجا کنار دیوارسُر خوردم و نشستم،هضم کردن حرفاش برام خیلی سخت بود ناخوداگاه اشکام دراومد خدایا من باید چیکارکنم توی بد دوراهی گیر افتادم داشتم دیونه میشدم بلند شدم رفت یه آبی به دست و صور زدم و اومدم سرجام اونقده به بدبختیایی که مطمعنم درآینده به سراغم میاد فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
********
صبح از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم۱۰رو نشون میداد اصلا حوصله اینو نداشتم از جام بلند بشم ولی باید به درسام میرسیدم چون از اول هفته باید بریم دانشگاه از جام بلند شدم و یه آبی به دست و صورتم زدم وتلفن اتاقو برداشتم به خدمتکار گفتم برام یه چیزی بیاره بخورم خودمم برگشتم پشت میز تا به کارام برسم مشغول کار بودم که صدای در اومد
+بیا تو
خدمتکار:سلام خانوم،بفرمایید
+سلام،بزارش رو میز
خدمتکار:چشم،با اجازتون من برم کاری ندارید با من؟؟
+ن،فقط واسه ناهار نمیام صدام نزنید کار دارم تموم بشم خودم میام
+چشم خانوم
از اتاق رفت بیرون منم کیک و قهوه ای که برام اورده بود رو خوردم و مشغول کار شدم و ساعت از دستم در رفت،وقتی به خودم اومدم ساعت۵:۳۰رو نشون میداد،بد طوری هم گشنم بود بیخیال کارام شدم و رفتم پایین سمت آشپز خونه
+النا،کجایی؟
النا:جانم خانوم بفرمایید
+یه چیزی بده من بخورم
النا:چشم شما بشینید من براتون بیارم...
دیدگاه ها (۲)

پارت34 #وقتی غذامو خوردم برگشتم برم اتاقم اخه امشب هم به دست...

پارت35 #با این حرفش سکوت عجیبی کل عمارت رو گرفت و همه چشم ها...

پارت32 #همینطوری داشتم نگاش میکردم ببینم تا کی میخاد بهم نگا...

پارت31 #+چیه تو هم هی میگی بسته بسته مگه دارم دروغ میگمجولیا...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁵توی جام چرخیدم.....یکی داشت صدام میکر...

#Our_life_again#ᏢᎪᎡͲ_⁴⁵توی جام چرخیدم.....یکی داشت صدام میکر...

پارت۳ [دیوانه وار عاشق]ناشناس:(همون پسره) ددیو کوفت آنقدر ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط