بعد از رفتن خانوادهی جین سکوت سنگینی تو خونه افتاد جین
بعد از رفتن خانوادهی جین، سکوت سنگینی تو خونه افتاد. جین چند ساعت بعد، بدون اینکه حرف خاصی بزنه، رفت شرکت. میخواست با کار خودش رو مشغول کنه، بلکه فکرش از اون مکالمهی خستهکننده خلاص بشه. ولی دلش پیش مینجی مونده بود.
مینجی تنها که شد، نشست یه گوشه از اتاق. نگاهش رو به پنجره دوخته بود، ولی فکرش پرواز کرده بود سمت اون چیزی که مدام ذهنشو میخورد. "اگه جین واقعاً بچه بخواد؟ اگه یه روز از نبودش خسته شه؟ اگه بره؟"
چند لحظه بعد تصمیمش رو گرفت. بیصدا لباس پوشید، کیفشو برداشت، از خونه زد بیرون و رفت سمت کلینیکی که اسمش رو مادر جین گفته بود.
دکتر یه زن میانسال بود با عینک و لحن آروم. پروندهی مینجی رو که دید، لبهاش جمع شد. آزمایشها رو ورق زد، آهی کشید.
ـ "خانم پارک... متأسفم. وضعیت بدنی شما خیلی حساسه. هر نوع بارداری، حتی با کمک پزشکی، خطر مرگ داره. نه فقط برای شما، که حتی برای جنین."
مینجی ساکت بود. صداش لرزید:
ـ "یعنی... هیچ راهی نیست؟ هیچ امیدی؟"
دکتر سری به تأسف تکون داد.
ـ "برای شما، بارداری فقط یه ریسک نیست، یه قمار مرگباره. پیشنهاد میکنم اصلاً دنبالش نرین."
مینجی با صورت بیحالت از کلینیک بیرون اومد. سوار تاکسی شد. قلبش سنگین بود. سرش رو به شیشه تکیه داد. اشکاش بیصدا پایین میاومد.
اما وقتی رسید خونه، تصمیمش رو گرفته بود.
شب که جین برگشت، خسته بود. کفشهاشو درآورد، پرسید:
ـ "امروز حالت بهتر بود؟"
مینجی لبخند زد. یه لبخند مصنوعی، اما آروم.
ـ "آره... خیلی."
جین کنارش نشست.
ـ "چرا یه چیزی تو صورتت فرق داره؟"
مینجی نگاهش کرد، نفس عمیقی کشید و گفت:
ـ "امروز رفتم پیش دکتر."
جین چشمهاش گرد شد.
ـ "چی؟ تنهایی؟ چرا بهم نگفتی؟ چی گفت؟"
مینجی چند ثانیه سکوت کرد. بغض تو گلوش بود، اما قورتش داد.
ـ "گفت بهتر شدم. گفت اگه با احتیاط پیش بریم، احتمال بارداری بیخطر هست."
جین چند ثانیه فقط نگاش کرد. انگار قلبش یه لحظه از خوشحالی وایستاد.
ـ "واقعاً؟ یعنی میتونیم... یه روزی بچهدار شیم؟"
مینجی لبخند زد، یه لبخند خسته.
ـ "آره جین... یه روزی."
جین بلند شد، محکم بغلش کرد.
ـ "نمیدونی چقدر خوشحالم کردی... ولی فقط اگه خودت هم بخوای. من عجله ندارم."
مینجی تو بغلش موند، چشمهاشو بست. دروغ مثل باری سنگین رو قلبش نشسته بود.
اما با خودش فکر کرد: اگه بدونی حقیقت چیه، میری؟ اگه بدونی هیچوقت نمیتونم مادر شم، باز هم کنارم میمونی؟
و اون شب، تو سکوت، خودش رو قایم کرد پشت یه دروغ... دروغی که شاید روزی، خیلی چیزا رو عوض کنه.
مینجی تنها که شد، نشست یه گوشه از اتاق. نگاهش رو به پنجره دوخته بود، ولی فکرش پرواز کرده بود سمت اون چیزی که مدام ذهنشو میخورد. "اگه جین واقعاً بچه بخواد؟ اگه یه روز از نبودش خسته شه؟ اگه بره؟"
چند لحظه بعد تصمیمش رو گرفت. بیصدا لباس پوشید، کیفشو برداشت، از خونه زد بیرون و رفت سمت کلینیکی که اسمش رو مادر جین گفته بود.
دکتر یه زن میانسال بود با عینک و لحن آروم. پروندهی مینجی رو که دید، لبهاش جمع شد. آزمایشها رو ورق زد، آهی کشید.
ـ "خانم پارک... متأسفم. وضعیت بدنی شما خیلی حساسه. هر نوع بارداری، حتی با کمک پزشکی، خطر مرگ داره. نه فقط برای شما، که حتی برای جنین."
مینجی ساکت بود. صداش لرزید:
ـ "یعنی... هیچ راهی نیست؟ هیچ امیدی؟"
دکتر سری به تأسف تکون داد.
ـ "برای شما، بارداری فقط یه ریسک نیست، یه قمار مرگباره. پیشنهاد میکنم اصلاً دنبالش نرین."
مینجی با صورت بیحالت از کلینیک بیرون اومد. سوار تاکسی شد. قلبش سنگین بود. سرش رو به شیشه تکیه داد. اشکاش بیصدا پایین میاومد.
اما وقتی رسید خونه، تصمیمش رو گرفته بود.
شب که جین برگشت، خسته بود. کفشهاشو درآورد، پرسید:
ـ "امروز حالت بهتر بود؟"
مینجی لبخند زد. یه لبخند مصنوعی، اما آروم.
ـ "آره... خیلی."
جین کنارش نشست.
ـ "چرا یه چیزی تو صورتت فرق داره؟"
مینجی نگاهش کرد، نفس عمیقی کشید و گفت:
ـ "امروز رفتم پیش دکتر."
جین چشمهاش گرد شد.
ـ "چی؟ تنهایی؟ چرا بهم نگفتی؟ چی گفت؟"
مینجی چند ثانیه سکوت کرد. بغض تو گلوش بود، اما قورتش داد.
ـ "گفت بهتر شدم. گفت اگه با احتیاط پیش بریم، احتمال بارداری بیخطر هست."
جین چند ثانیه فقط نگاش کرد. انگار قلبش یه لحظه از خوشحالی وایستاد.
ـ "واقعاً؟ یعنی میتونیم... یه روزی بچهدار شیم؟"
مینجی لبخند زد، یه لبخند خسته.
ـ "آره جین... یه روزی."
جین بلند شد، محکم بغلش کرد.
ـ "نمیدونی چقدر خوشحالم کردی... ولی فقط اگه خودت هم بخوای. من عجله ندارم."
مینجی تو بغلش موند، چشمهاشو بست. دروغ مثل باری سنگین رو قلبش نشسته بود.
اما با خودش فکر کرد: اگه بدونی حقیقت چیه، میری؟ اگه بدونی هیچوقت نمیتونم مادر شم، باز هم کنارم میمونی؟
و اون شب، تو سکوت، خودش رو قایم کرد پشت یه دروغ... دروغی که شاید روزی، خیلی چیزا رو عوض کنه.
- ۳.۳k
- ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط