روح آبی
#روح آبی
#پارت۳۷
تک تک اتاق ها رو می گشت باید اون دختر رو پیدا می کرد
نه نه نمی ذاشت با کوک بمونه
نباید !
کاش زودتر می رسید و حتی مراسم مزخرف درخواستش رو هم به گند می کشید
در اتاقی رو باز کرد که ناگهان شخصی داخل اتاق پرتش کرد و درو قفل کرد و به سمتش برگشت
و با دیدن چهرش خندید
_چیه نکنه توقع داشتی الان ما اینجا باشیم؟
ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد
_شاید، از امشبت لذت بردی دیه چون قرار نیست شب خوش برات بزارم
_نمیتونی مثل قبلا هر گ.وهی بخوری الان اوضاع فرق داره جناب مین یونگی پسر مافیای ایتالیا
با تمسخر کلماتش رو ادا می کرد و یونگی تنها با خنده نگاهش می کرد
نزدیکش شد و دستش رو روی شونش گذاشت
_نکنه می خوای برادر ناتنیت رو هم بفرستی اون دنیا؟
کوک دندوناشو رو هم فشرد و با صدایی که رگه هایی از خشم داشت لب زد
_تاریخ دوباره تکرار نمیشه پس خفه شو
دست یونگی برداشته شد و بعد صدای کلید اتاق بلند شد
از اتاق خارج شد
واقعا انصاف بود؟
حالا که تصمیم گرفته بود حداقل آخر عمری با هیا خوش باشه
باید این پسر لعنتی بر می گشت به زندگیش!
واقعا سرنوشت براش زیادی بی رحم بود!
کاش میشد این چند ماه رو بی دردسر با هیا باشه
اما این عذاب وجدان خودخواهی حتی با وجود اینکه یه ببخشید از هیا گرفت و این مین یونگی مغزش رو خراش می داد
لگدی به صندلی توی اتاق زد و بیرون اومد
وقت برگشت به خونه بود
تهیونگ تمام مدت دم در نگاهشون می کرد و همین کوک رو معذب کرده بود تا حتی نخواد یه بغل کوچولو از هیا بگیره
پس در انتها بیخیال بغل شد و با نگاه خیره ی تهیونگ دور شد
به سمت تهیونگ رفت و صورتش و کج کرد
_چته؟برای بغل خداحافیظیتع؟
بعد از رفتن تو اتاقش از بالا داد زد
_بخاطر اون جوجه طلاییته
قرصی رو برداشت و داخل دهانش گذاشت
باید هنوز این لعنتی رو می خورد
بعد از رفتن توی اتاقش تصمیم گرفت فردا به برادرش زنگ بزنه
...
#بی تی اس
سخن ادمین:خب دوستان اول از همه ببخشید یکم کار داشتم ۳ روز نذاشتم الان ۳ تا گذاشتم و باید بگم الان داستان شیرینه ها پس منتظر اتفاقات تلخی که این شیرینی حالا رو از بین می بره باشید😊
#پارت۳۷
تک تک اتاق ها رو می گشت باید اون دختر رو پیدا می کرد
نه نه نمی ذاشت با کوک بمونه
نباید !
کاش زودتر می رسید و حتی مراسم مزخرف درخواستش رو هم به گند می کشید
در اتاقی رو باز کرد که ناگهان شخصی داخل اتاق پرتش کرد و درو قفل کرد و به سمتش برگشت
و با دیدن چهرش خندید
_چیه نکنه توقع داشتی الان ما اینجا باشیم؟
ابرویی بالا انداخت و پوزخندی زد
_شاید، از امشبت لذت بردی دیه چون قرار نیست شب خوش برات بزارم
_نمیتونی مثل قبلا هر گ.وهی بخوری الان اوضاع فرق داره جناب مین یونگی پسر مافیای ایتالیا
با تمسخر کلماتش رو ادا می کرد و یونگی تنها با خنده نگاهش می کرد
نزدیکش شد و دستش رو روی شونش گذاشت
_نکنه می خوای برادر ناتنیت رو هم بفرستی اون دنیا؟
کوک دندوناشو رو هم فشرد و با صدایی که رگه هایی از خشم داشت لب زد
_تاریخ دوباره تکرار نمیشه پس خفه شو
دست یونگی برداشته شد و بعد صدای کلید اتاق بلند شد
از اتاق خارج شد
واقعا انصاف بود؟
حالا که تصمیم گرفته بود حداقل آخر عمری با هیا خوش باشه
باید این پسر لعنتی بر می گشت به زندگیش!
واقعا سرنوشت براش زیادی بی رحم بود!
کاش میشد این چند ماه رو بی دردسر با هیا باشه
اما این عذاب وجدان خودخواهی حتی با وجود اینکه یه ببخشید از هیا گرفت و این مین یونگی مغزش رو خراش می داد
لگدی به صندلی توی اتاق زد و بیرون اومد
وقت برگشت به خونه بود
تهیونگ تمام مدت دم در نگاهشون می کرد و همین کوک رو معذب کرده بود تا حتی نخواد یه بغل کوچولو از هیا بگیره
پس در انتها بیخیال بغل شد و با نگاه خیره ی تهیونگ دور شد
به سمت تهیونگ رفت و صورتش و کج کرد
_چته؟برای بغل خداحافیظیتع؟
بعد از رفتن تو اتاقش از بالا داد زد
_بخاطر اون جوجه طلاییته
قرصی رو برداشت و داخل دهانش گذاشت
باید هنوز این لعنتی رو می خورد
بعد از رفتن توی اتاقش تصمیم گرفت فردا به برادرش زنگ بزنه
...
#بی تی اس
سخن ادمین:خب دوستان اول از همه ببخشید یکم کار داشتم ۳ روز نذاشتم الان ۳ تا گذاشتم و باید بگم الان داستان شیرینه ها پس منتظر اتفاقات تلخی که این شیرینی حالا رو از بین می بره باشید😊
۲.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.