part :13
part :13
پرشی به فردا
ویو کوک (علامت کوک +علامت ته _علامت بقیه ×)
از ساعت ۴ صبح داریم تو آشپز خونه کار میکنیم خیلی خسته بودم الان ساعت ۱۰ صبحه و باید تا ساعت ۵ همه چی آماده باشه از خستگی دیگه داشتم تلف میشدم چون کم بودیم هممون باید کار میکردیم داشتم میزارو جابه جا میکردم که یکی گفت : آیان ارباب کارت داره
+بامن ؟!
×آره دیگه برو ببین چیکارت داره
+بش
رفتم سمت اتاق تهیونگ دلم خیلی براش تنگ شده بود از دیشب که هرکی رفت اتاق خودش دیگه ندیدمش در زدم
_بیا تو
رفتم تو در رو بستم
+با من کاری داشتید ؟
_چرا داری رسمی حرف میزنی الان که جز ما کسی اینجا نیست
+عاخه عادت کردم 😁
پاشد اومد سمتم و دستم و گرفت نشوند رو تخت
_دلم واست انقد شده بود 🤏
+پس خبر از دل من نداری
_بلند شو
+چرا؟!
_تو بلند شو بهت میگم چرا
+بش
بلند شدم و جلوش وایسادم
_بیا جلو
+چراا
_هرچی میگم گوش کن . حالا بیا جلو
رفتم جلو
_جلوتر
رفتم جلوتر که زانو همون به هم خورد
_خب حالا پاهتو پاز کن
+هاااااا
_نترس الان نمیتونم کاری کنم چون باید زود بری
+عاخه...
_ بدو دیگه
پاهامو باز کردم که یهو دستمو گرفت و منو نشوند رو پاهاش
+هیا الان یکی بیاد ببینه چی
_نترس هیچکس نمیتونه بدون اجازه من بیاد تو اتاقم
دستشو گذاشت رو لبام
+نکن اگه الان چیز کنیم لبم باد میکنه همه میفهمن
لب و لوچشو آویزون کرد . انقد کیوت شده بود که میتونستم یه قورتش بدم
_تولو خدا 🥹
تاحالا آدمی به کیوتیه تهیونگ ندیده بودم واییی خودااا
_فقد یه زره قول میدم زیاد طول نکشه
+عاخه...
یهو لباش و گذاشت رو لبامو عمیق بوسید . دلم واسش تنگ شده بود خیلیم تنگ شده بود با اینکه دیشب پیش هم بودیم ولی دلتنگش شده بودن
پرشی به فردا
ویو کوک (علامت کوک +علامت ته _علامت بقیه ×)
از ساعت ۴ صبح داریم تو آشپز خونه کار میکنیم خیلی خسته بودم الان ساعت ۱۰ صبحه و باید تا ساعت ۵ همه چی آماده باشه از خستگی دیگه داشتم تلف میشدم چون کم بودیم هممون باید کار میکردیم داشتم میزارو جابه جا میکردم که یکی گفت : آیان ارباب کارت داره
+بامن ؟!
×آره دیگه برو ببین چیکارت داره
+بش
رفتم سمت اتاق تهیونگ دلم خیلی براش تنگ شده بود از دیشب که هرکی رفت اتاق خودش دیگه ندیدمش در زدم
_بیا تو
رفتم تو در رو بستم
+با من کاری داشتید ؟
_چرا داری رسمی حرف میزنی الان که جز ما کسی اینجا نیست
+عاخه عادت کردم 😁
پاشد اومد سمتم و دستم و گرفت نشوند رو تخت
_دلم واست انقد شده بود 🤏
+پس خبر از دل من نداری
_بلند شو
+چرا؟!
_تو بلند شو بهت میگم چرا
+بش
بلند شدم و جلوش وایسادم
_بیا جلو
+چراا
_هرچی میگم گوش کن . حالا بیا جلو
رفتم جلو
_جلوتر
رفتم جلوتر که زانو همون به هم خورد
_خب حالا پاهتو پاز کن
+هاااااا
_نترس الان نمیتونم کاری کنم چون باید زود بری
+عاخه...
_ بدو دیگه
پاهامو باز کردم که یهو دستمو گرفت و منو نشوند رو پاهاش
+هیا الان یکی بیاد ببینه چی
_نترس هیچکس نمیتونه بدون اجازه من بیاد تو اتاقم
دستشو گذاشت رو لبام
+نکن اگه الان چیز کنیم لبم باد میکنه همه میفهمن
لب و لوچشو آویزون کرد . انقد کیوت شده بود که میتونستم یه قورتش بدم
_تولو خدا 🥹
تاحالا آدمی به کیوتیه تهیونگ ندیده بودم واییی خودااا
_فقد یه زره قول میدم زیاد طول نکشه
+عاخه...
یهو لباش و گذاشت رو لبامو عمیق بوسید . دلم واسش تنگ شده بود خیلیم تنگ شده بود با اینکه دیشب پیش هم بودیم ولی دلتنگش شده بودن
۶.۵k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.