~~~ فیک همسر مخفی~~~
فصل سوم
پارت : ۴۰
__دو ماه بعد__
&ا.ت ارباب جئون خواستن بری اتاقشون
با حرص دستمال و کادر پنیر خوری رو انداختم
رفتم سمت اتاقش
بدون در زدن درو باز کردم
_من اجازه دادم بیای تو؟!
بگو کار دارم
_اوه چه بد اخلاق !
پوزخندی زدم
همینی که هست
با لب خند ی وریش اومد سمتم
آروم تو گوشم گفت
_خانوم کوچولو پر//یود شده؟!
با چشمای گشاد شده نگاهش کردم
بی حیاااا
_پس حدصم درست بود پر//یود شده
دماغمو کشیدم بالا
کارتو بنال
نفس سنگین و عمیقی کشید
_حد خودتو بدون ، بار آخرت باشه با من اینجوری حرف میزنی فهمیدی؟!
با چشمای نی نی شو نگاهش کردم
_نشنیدم
چشم
دستی به روی سرم کشید
_آفرین !
ا.ت امروز میریم بیرون
کجا؟!
_ی جای خوب ، ی سوپرایز برات دارم
بعد چشمکی زدو بیرون رفت
خیره به جای خالیش تو فکر فرو رفتم
___________________________________________________
منو آوردی اینجا که اینو بگی؟!
_آره
خیلی پستی ! نکنه می ترسی باباجونت بفهمه؟!
_خفه شو ا.ت رو عصابم نرو ، امضاش کن
نمیکنم ، تو حق نداری مجبورم کنی
_میتونم
بعد کلتشو در آورد و به سمتم گرفت
ترسیده بهش چشم دوختم
_الان خوشگلم امضاعش میکنه مگه نه؟! زود باش
میدونستم این دیونه نست و کار دست مون میده با نفرت به سند ازدواجی که جلوم بود خیره شدم ، امضاعش زدم
_آفرین خوشگلم
بعد امضاع زدن خودش و بقیه کارها ما شرعان و قانونن زن و شوهر شدیم .
توی ماشین با حالی زار گریه کردم
اما جونگکوک خوشحال بود
_کسی از این ازدواج چیزی نمیفهمه وگرنه میندازمت تو قفس همون سگی که گازت گرفته بود !
پارت : ۴۰
__دو ماه بعد__
&ا.ت ارباب جئون خواستن بری اتاقشون
با حرص دستمال و کادر پنیر خوری رو انداختم
رفتم سمت اتاقش
بدون در زدن درو باز کردم
_من اجازه دادم بیای تو؟!
بگو کار دارم
_اوه چه بد اخلاق !
پوزخندی زدم
همینی که هست
با لب خند ی وریش اومد سمتم
آروم تو گوشم گفت
_خانوم کوچولو پر//یود شده؟!
با چشمای گشاد شده نگاهش کردم
بی حیاااا
_پس حدصم درست بود پر//یود شده
دماغمو کشیدم بالا
کارتو بنال
نفس سنگین و عمیقی کشید
_حد خودتو بدون ، بار آخرت باشه با من اینجوری حرف میزنی فهمیدی؟!
با چشمای نی نی شو نگاهش کردم
_نشنیدم
چشم
دستی به روی سرم کشید
_آفرین !
ا.ت امروز میریم بیرون
کجا؟!
_ی جای خوب ، ی سوپرایز برات دارم
بعد چشمکی زدو بیرون رفت
خیره به جای خالیش تو فکر فرو رفتم
___________________________________________________
منو آوردی اینجا که اینو بگی؟!
_آره
خیلی پستی ! نکنه می ترسی باباجونت بفهمه؟!
_خفه شو ا.ت رو عصابم نرو ، امضاش کن
نمیکنم ، تو حق نداری مجبورم کنی
_میتونم
بعد کلتشو در آورد و به سمتم گرفت
ترسیده بهش چشم دوختم
_الان خوشگلم امضاعش میکنه مگه نه؟! زود باش
میدونستم این دیونه نست و کار دست مون میده با نفرت به سند ازدواجی که جلوم بود خیره شدم ، امضاعش زدم
_آفرین خوشگلم
بعد امضاع زدن خودش و بقیه کارها ما شرعان و قانونن زن و شوهر شدیم .
توی ماشین با حالی زار گریه کردم
اما جونگکوک خوشحال بود
_کسی از این ازدواج چیزی نمیفهمه وگرنه میندازمت تو قفس همون سگی که گازت گرفته بود !
۶.۶k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.