~~~فیک مسر مخفی~~~
فصل سوم
قسمت : ۴۱
_تو میشی همسر مخفی !
با بهت بهش نگاه کردم
پوزخندی زدم
بگو جرئت ندارم با پدرم رو در رو بشم
_تو فکر کن
از الان به بعد نه پسری دورت ببینم
نه با نر جماعت رفت و آمد میکنی شی فهم شد؟!
سرمو به معنی تایید تکون دادم
_نشنیدم
اره
ی خوبه ای زیر لب زمزمه کرد !
___________________________________________________
امشب ارباب و زنش از آمریکا به اینجا می اومدن
هه عجب شانسی دارم من !
مثلا شده بودم عروس این خاندان و هنوزم ملافه می سابیدم !
این واقعا ی لنگ بود
زندگی هیچوقت به من روی خوش نشون نداده که این بار بده
حیح !
خستم از این مردم بس که بیکارن !
هوف
رفتم سمت اتاقم
اخیش
بی توجه به لباسام رو تخت افتادم
_خیلی خسته شدی نه؟!
متعجب نشستم
تووو
_حدتو بدون ا.ت
چرا دست از سرم بر نمیداری
پوزخندی به حرفم زد
_تازه تو رو بدست آوردم بعد میگی ولت کنم؟!
_تازشم باید امشب وظایف زنونگیت رو برای شوهرت به جا بیاری
با چشمای گشاد نگاهش کردم
چ....ی....چی..میگ..ی
_کجای حرفمو نفهمیدی؟!
تو میخواا...
_درسته خوشگلم ، حالا بخواب رو تخت کار ددی آسون تر بشه
عصبی شدم.
تو تمام روز ولم نمیکنی لااقل شب بزار بکپم
_امشب شب عروسیمونه
هه دیدم چه چشن و لعابی به هم زدی
عصبی چشم بست
_لعنت بهت ا.ت لعنت بهت
از اتاقم برو بیرون
_شاید امشب بتونی در بری ولی ی فردایی هم هست خوشگلم
با ی لبخند بشاش رفت طرف در
هوووففففف
خودشم جون تو بدنش نبود که تسلیم شد
قسمت : ۴۱
_تو میشی همسر مخفی !
با بهت بهش نگاه کردم
پوزخندی زدم
بگو جرئت ندارم با پدرم رو در رو بشم
_تو فکر کن
از الان به بعد نه پسری دورت ببینم
نه با نر جماعت رفت و آمد میکنی شی فهم شد؟!
سرمو به معنی تایید تکون دادم
_نشنیدم
اره
ی خوبه ای زیر لب زمزمه کرد !
___________________________________________________
امشب ارباب و زنش از آمریکا به اینجا می اومدن
هه عجب شانسی دارم من !
مثلا شده بودم عروس این خاندان و هنوزم ملافه می سابیدم !
این واقعا ی لنگ بود
زندگی هیچوقت به من روی خوش نشون نداده که این بار بده
حیح !
خستم از این مردم بس که بیکارن !
هوف
رفتم سمت اتاقم
اخیش
بی توجه به لباسام رو تخت افتادم
_خیلی خسته شدی نه؟!
متعجب نشستم
تووو
_حدتو بدون ا.ت
چرا دست از سرم بر نمیداری
پوزخندی به حرفم زد
_تازه تو رو بدست آوردم بعد میگی ولت کنم؟!
_تازشم باید امشب وظایف زنونگیت رو برای شوهرت به جا بیاری
با چشمای گشاد نگاهش کردم
چ....ی....چی..میگ..ی
_کجای حرفمو نفهمیدی؟!
تو میخواا...
_درسته خوشگلم ، حالا بخواب رو تخت کار ددی آسون تر بشه
عصبی شدم.
تو تمام روز ولم نمیکنی لااقل شب بزار بکپم
_امشب شب عروسیمونه
هه دیدم چه چشن و لعابی به هم زدی
عصبی چشم بست
_لعنت بهت ا.ت لعنت بهت
از اتاقم برو بیرون
_شاید امشب بتونی در بری ولی ی فردایی هم هست خوشگلم
با ی لبخند بشاش رفت طرف در
هوووففففف
خودشم جون تو بدنش نبود که تسلیم شد
۸.۰k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.