سرنوشت
#سرنوشت
#Part۸۹
یهو صدام زد
ــ ا/ت بیداری؟
.: عوم
ـــ لحافو از رو صورتت بردار
اروم از رو صورتم برش داشتم که قشنگ بالا سرم رو تخت نشسته بود گفت
ــ اینو میگم شاید برات سوال پیش بیاد اقای بیونگ همون استادم از وقتی بچه بودیم همو میشناختیم اونم اصالتا کره ای بود ولی اومد خارج و اونجا شروع به کار کرد از وقتی13سالم بود قایمکی بدون اینکه بابام بفهمه میومدم پیشش و طراحی میکردم اون جای بابام بود و چند ماه پیش بهش گفتم لباس عروسی که قراره تن دختری که دوسش دارم ببینمو طراحی کنه منم فقط بخاطر اینکه طراحیش کامل شده بود به اینجا اومدم و بهت دروغ گفتم که مسافرت کاریه
متعجب ازینکه فقط برای اینکار اومده اینجا و چرا اینکه منو باخودش اورده پرسیدم
.: خب چرا گفتین من باهاتون بیام منکه لازم نبودم
لبخند شیطونی زدو گفت
ـــ چون دلم برا خانوم موشه تنگ میشد برا همین اوردمت دوریتو دوس ندارم
گونه هام قرمز شده بود یعنی چون دلتنگم میشد اوردتم انگار فهمید خجالت کشیدم دستشو کنار صورتم روگونم گذاشت نوازشی کردو گفت
ـــ حالا بخاب خانوم خجالتی
سریع لخافو روم کشیدم که خنده از ته دلی کرد که دلم براش ضعف رف
جراغا خاموش بود نور شهر توی اتاق باز تاب شده بود همخانی قشنگی با اتاق داشت بخاب عمیقی رفتم یهو انگار یکی وارد اتاق شد چهرش اشنا بود هه سو داشت سمت تهیونگ هرچی میخاستم سمتش برم نمیشد انگار با یه چیزی بسته بودنم یهو چاقو از از حیبش دراورد داشتم گریه میکردمو جیغ میزدم با حس دستی رو گونم و صدایی از خواب پریدم
ـــ اروم باش عروسکم اروم خانومم تموم شد خواب دیدی
چشمامو باز کردم تهیونگ کنارم کنارم بود خوشحال ازینکه همش خواب بود نگاهی بهم انداختو با مهربونی گفت
ــ خواب بد دیدی
سری به نشانه اره تکون دادم که گفت
ــ چه خوابی دیدی که داشتی گریه میکردی؟
با دستم گونه های خیسمو خشک کردمو گفتم
.: مهم نیس
شیطون نگام کردو گفت
ــ ولی تو خواب داشتی منو صدا میکردی
.: اشتباه شنیدی حتما
ــ مطمئنم درست شنیدم حالا بگیر بخاب
از جاش بلند شد که انگشت اشارشو گرفتم سرمو انداختم پایین میترسیدم ولی گفتم
.: میشه.. اینجا بخابی اخه میترسم
سرمو بالا اوردم تو برقی توی چشماش بود گوشه تخت نشست و گفت
ــ باشه فقط یه گوشه میخابم
حرفی نزدم که گوشه ای از تخت دراز کشید برا اینکه راحت باشم روشو اونور کرد منم گوشه دیگه دراز کشیدم لحافو روم کشیدم.....
#Part۸۹
یهو صدام زد
ــ ا/ت بیداری؟
.: عوم
ـــ لحافو از رو صورتت بردار
اروم از رو صورتم برش داشتم که قشنگ بالا سرم رو تخت نشسته بود گفت
ــ اینو میگم شاید برات سوال پیش بیاد اقای بیونگ همون استادم از وقتی بچه بودیم همو میشناختیم اونم اصالتا کره ای بود ولی اومد خارج و اونجا شروع به کار کرد از وقتی13سالم بود قایمکی بدون اینکه بابام بفهمه میومدم پیشش و طراحی میکردم اون جای بابام بود و چند ماه پیش بهش گفتم لباس عروسی که قراره تن دختری که دوسش دارم ببینمو طراحی کنه منم فقط بخاطر اینکه طراحیش کامل شده بود به اینجا اومدم و بهت دروغ گفتم که مسافرت کاریه
متعجب ازینکه فقط برای اینکار اومده اینجا و چرا اینکه منو باخودش اورده پرسیدم
.: خب چرا گفتین من باهاتون بیام منکه لازم نبودم
لبخند شیطونی زدو گفت
ـــ چون دلم برا خانوم موشه تنگ میشد برا همین اوردمت دوریتو دوس ندارم
گونه هام قرمز شده بود یعنی چون دلتنگم میشد اوردتم انگار فهمید خجالت کشیدم دستشو کنار صورتم روگونم گذاشت نوازشی کردو گفت
ـــ حالا بخاب خانوم خجالتی
سریع لخافو روم کشیدم که خنده از ته دلی کرد که دلم براش ضعف رف
جراغا خاموش بود نور شهر توی اتاق باز تاب شده بود همخانی قشنگی با اتاق داشت بخاب عمیقی رفتم یهو انگار یکی وارد اتاق شد چهرش اشنا بود هه سو داشت سمت تهیونگ هرچی میخاستم سمتش برم نمیشد انگار با یه چیزی بسته بودنم یهو چاقو از از حیبش دراورد داشتم گریه میکردمو جیغ میزدم با حس دستی رو گونم و صدایی از خواب پریدم
ـــ اروم باش عروسکم اروم خانومم تموم شد خواب دیدی
چشمامو باز کردم تهیونگ کنارم کنارم بود خوشحال ازینکه همش خواب بود نگاهی بهم انداختو با مهربونی گفت
ــ خواب بد دیدی
سری به نشانه اره تکون دادم که گفت
ــ چه خوابی دیدی که داشتی گریه میکردی؟
با دستم گونه های خیسمو خشک کردمو گفتم
.: مهم نیس
شیطون نگام کردو گفت
ــ ولی تو خواب داشتی منو صدا میکردی
.: اشتباه شنیدی حتما
ــ مطمئنم درست شنیدم حالا بگیر بخاب
از جاش بلند شد که انگشت اشارشو گرفتم سرمو انداختم پایین میترسیدم ولی گفتم
.: میشه.. اینجا بخابی اخه میترسم
سرمو بالا اوردم تو برقی توی چشماش بود گوشه تخت نشست و گفت
ــ باشه فقط یه گوشه میخابم
حرفی نزدم که گوشه ای از تخت دراز کشید برا اینکه راحت باشم روشو اونور کرد منم گوشه دیگه دراز کشیدم لحافو روم کشیدم.....
۹.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.