سرنوشت
#سرنوشت
#Part۸۶
روی صندلی های روکش دار چرمی نشستیم که استاد بهم گفت
* خب دخترم خودتو معرفی نمیکنی
.: عا بله من ا/ت هستم
* خیلیم عالی اسم منم بیونگ هست هس
یهو تهیونگ گفت
ــ میگم استاد کی قراره اون چیزی که ازت خواستم نشونم بدی؟
* چقد عجله داری بچه جان شیش ماهه بدنیا اومدی
ــ خب میخام ببینم چطور شده خیلی وقت نداریما
* تمومش کردم میتونی بیای ببینی
استاد از جاش بلند شدو تهیونگم باهاش بلند شد به منم اشاره کرد باهاشون برم یه در کوچیک کنار میز کارش بود درو باز کردو وارد شدیم اتاقی تاریک که انگار با شمع روشن نگه داشته شده بود یه سه پایه ای که تابلوی بزرگی روش بود دارچه مشکی رنگی روی تابلو بود استاد جلو تر رفتو پارچه مشکی رو کنار زد بادیدن یه طراحی لباس عروس که پر از نگین های ریز و دامنی پفی یقه قایقی چشمام باز بود ب جرعت میتونم بگم تاحالا تو عمرم یه همچین لباس عروسی ندیده بودم برام جالب بود دست انسان چقد میتونه خلاق باشه که یه همچین چیزی رو روی یه تیکه کاغذ بکشه با صدای تهیونگ رشته افکارم پاره شد
ـــ ا/ت خوشت اومد
چرا من باید ازش خوشم بیاد دروغ چرا عاشق این تصویر جلوی روم شده بود با چشمانی برق زده روبهش گفتم
.: خیلی خوشگله
بعدم روبه استاد گفتم
.: این اثر دست شماس؟
* اره دخترم چند ماهه روش کار کردم اونم فقط بخاطر اینکه این اقای محترم میخاد شب عروسیش این لباسو تن دختری که دوسش داره ببینه
دلم گرف یعنی انقدر این مهم بود یعنی انقد این دختر براش مهم بود هعی
یهو تهیونگ گفت.....
#Part۸۶
روی صندلی های روکش دار چرمی نشستیم که استاد بهم گفت
* خب دخترم خودتو معرفی نمیکنی
.: عا بله من ا/ت هستم
* خیلیم عالی اسم منم بیونگ هست هس
یهو تهیونگ گفت
ــ میگم استاد کی قراره اون چیزی که ازت خواستم نشونم بدی؟
* چقد عجله داری بچه جان شیش ماهه بدنیا اومدی
ــ خب میخام ببینم چطور شده خیلی وقت نداریما
* تمومش کردم میتونی بیای ببینی
استاد از جاش بلند شدو تهیونگم باهاش بلند شد به منم اشاره کرد باهاشون برم یه در کوچیک کنار میز کارش بود درو باز کردو وارد شدیم اتاقی تاریک که انگار با شمع روشن نگه داشته شده بود یه سه پایه ای که تابلوی بزرگی روش بود دارچه مشکی رنگی روی تابلو بود استاد جلو تر رفتو پارچه مشکی رو کنار زد بادیدن یه طراحی لباس عروس که پر از نگین های ریز و دامنی پفی یقه قایقی چشمام باز بود ب جرعت میتونم بگم تاحالا تو عمرم یه همچین لباس عروسی ندیده بودم برام جالب بود دست انسان چقد میتونه خلاق باشه که یه همچین چیزی رو روی یه تیکه کاغذ بکشه با صدای تهیونگ رشته افکارم پاره شد
ـــ ا/ت خوشت اومد
چرا من باید ازش خوشم بیاد دروغ چرا عاشق این تصویر جلوی روم شده بود با چشمانی برق زده روبهش گفتم
.: خیلی خوشگله
بعدم روبه استاد گفتم
.: این اثر دست شماس؟
* اره دخترم چند ماهه روش کار کردم اونم فقط بخاطر اینکه این اقای محترم میخاد شب عروسیش این لباسو تن دختری که دوسش داره ببینه
دلم گرف یعنی انقدر این مهم بود یعنی انقد این دختر براش مهم بود هعی
یهو تهیونگ گفت.....
۹.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.