part74
#part74
#رها
با چشمای از حدقه دراومده به فریال زل زدم و گفتم :
رها- تو چرا زودتر نگفتی؟!
فریال- یهویی شد راستش.
ترانه- پشمام، اینم داره میره قاطی مرغا.
رو کرد سمت من و نیاز ادامه داد :
ترانه- بیاید قول بدیم هیچ وقت نریم قاطی مرغا.
نیاز تک خندی زد و گفت :
نیاز- نترس من و تو تا آخرش کنار همیم ولی بعضیا...
به من اشاره کرد و ادامه داد :
نیاز- تکلیفش معلومه.
با حرص بالشت کنار دستم رو کوبیدم تو سرش و گفتم :
رها- من سینگلم!
ترانه و نیاز همزمان سراشون و تکون دادن و گفتن :
نیاز، ترانه- آره آره تو از ماهم سینگلم تری داداش!
بعد سه تایی زدن زیر خنده، با حرص نگاهشون کردم و گفتم :
رها- خیلی گاوید! اصلا از اولش طاها گفت به شما خرا چیزی نگما.
نیاز بدون توجه به حرف من رو به فریال گفت :
نیاز- حالا چندشنبه هست عروسیتون؟
فریال- پنجشنبه همین هفته.
سه تایی همزمان داد زدیم :
نیاز، رها، ترانه- چی؟! یعنی سه روز دیگه؟!
فریال سری به نشونه آره تکون داد که گفتم :
رها- دختر تو خری؟ تو سه روز چجوری میخوای وسایل خونهات رو بگیری؟ اصن خونه گرفتید؟!
درحالی که پرتغال میخورد گفت :
فریال- آره بابا یه خونه مبله گرفتیم، فردا میبرمتون ببینید.
ترانه- او شکیب چه عجلهای هم داره، مهمونا کیا هستن؟
فریال- راستش من که بعداز فوت پدر مادرم کلا با فامیلا قطع رابطه کردم، شکیبهم گفت اصلا دلش نمیخواد فامیلاشون رو دعوت کنه درکل چندتا از دوست و رفیقامون رو میگیم بیان با افراد باند، راستش شب عروسی میخوان یه قرارداد مهم امضا کنن.
نیاز رنگ نگاهش تغییر کرد و گفت :
نیاز- یهو عروسی بهم نخوره؟!
فریال آخرین پره از پرتغالش رو خورد و گفت :
فریال- نه اوکیه شکیب گفت مشکلی پیش نمیاد.
هممون سکوت کردیم و به یه جا زل زدیم، با یادآوری چیزی سریع گفتم :
رها- بچهها کی بریم خرید لباس؟
ترانه- من میگم همین الان بریم.
رها- من که هروقت بگید حاضرم.
نیاز- منم پایم امروز بریم.
ترانه گوشیش رو برداشت و درحالی که شماره میگرفت گفت :
ترانه- من زنگ بزنم به این دختره بگم یه وقت بده بهم تو این سه روز برم موهامو با موی اضافه رنگی درست کنه.
با فکری که به سرم زد گفتم :
رها- برای منم یه وقت میگیری.
سه تایی با تعجب نگاهم کردن، شونهای بالا انداختم و گفتم :
رها- چیه خب؟ میخوام یکم دخترونه طور بشم.
نیاز ابروی بالا انداخت و گفت :
نیاز- عجب!
ترانه- ماهم خریم نمیدونیم میخواد خوشگل تر بشه دل طاهارو ببره.
با حرص بالشتم رو برداشتم و پرت کردم سمت ترانه و گفتم :
رها- میشه لطفا هرچی میشه ربط ندی به طاها؟
با خنده نوچی زد و مشغول حرف زدن با تلفنش شد.
#طاها
شکیب- نکنه میخوای عروسی داداشت با تیشرت لانگ مشکی و شلوار شیش جیب بیای؟
درحالی که سعی میکردم پتو رو از چنگش بکشم بیرون بیحوصله گفتم :
طاها- بابا شکیب بیخیال من شو جام جدت حوصله ندارم.
ببعداز اتمام حرفم پتورو با حرص کشیدم که از چنگش خارج شد، پتو رو کشیدم رو سرم که گفت :
شکیب- بابا طاها توروخدا فردا عروسیمه پاشو باهم بریم لباس بخریم.
بدون اینکه تغییری تو حالتم بدم گفتم :
طاها- با فریال برو به من چه.
شکیب- اوف طاها خیلی بیشعوری.
جوابی بهش ندادم که بعداز چند دیقه صدای بسته شدن در اومد، لبخند محوی زدم و سعی کردم بخوابم، چند دیقهای گذشته بود که در اتاق باز شد و صدای شکیب اومد :
شکیب- طاها من و فریال و ترانه و رها میریم خرید تو چیزی نمیخوای؟
با شنیدن اسم رها سریع پتو رو پرت کنار و صاف نشستم تو جام و گفتم :
طاها- رهاهم هست؟
سری به نشونه آره تکون داد که گفتم :
طاها- منم میام.
با خنده سری از تاسف تکون داد و باشهای گفت، از اتاق رفت بیرون، سریع یه تیشرت مشکی با شلوار شیش جیب مشکی پوشیدم و بعداز شونه کردن موهام از اتاق خارج شدم، شکیب روی مبل نشسته بود و منتظر من بود با دیدنم از روی مبل بلند شد و باهم از خونه خارج شدیم.
•••
رها- تران اون لباس چطوره؟
با دیدن لباسی که بهش اشاره میکرد به ترانه نگاه کردم و ابروهام رو به نشونه نه بالا انداختم که ترانه رو به رها گفت :
ترانه- نه رها قشنگ نیست.
رها خنثی نگاهش کرد و گفت :
رها- تو چرا هرچی من میگم میگی نه؟ اصلا من چرا از تو نظر میپرسم؟
ترانه چپ چپ نگاهش کرد، نگاهم رو از اون دوتا گرفتم و به ویترین مغازه کناری نگاه کردم که لباسی که تن مانکن بود چشمم رو گرفت، برگشت سمت اون دوتا که داشتن باهم بحث میکردن و گفتم :
طاها- رها؟ این لباس بنظرم قشنگه.
درحالی که داشت با ترانه بحث میکرد اومد سمت من و گفت :
#عشق_پر_دردسر
#رها
با چشمای از حدقه دراومده به فریال زل زدم و گفتم :
رها- تو چرا زودتر نگفتی؟!
فریال- یهویی شد راستش.
ترانه- پشمام، اینم داره میره قاطی مرغا.
رو کرد سمت من و نیاز ادامه داد :
ترانه- بیاید قول بدیم هیچ وقت نریم قاطی مرغا.
نیاز تک خندی زد و گفت :
نیاز- نترس من و تو تا آخرش کنار همیم ولی بعضیا...
به من اشاره کرد و ادامه داد :
نیاز- تکلیفش معلومه.
با حرص بالشت کنار دستم رو کوبیدم تو سرش و گفتم :
رها- من سینگلم!
ترانه و نیاز همزمان سراشون و تکون دادن و گفتن :
نیاز، ترانه- آره آره تو از ماهم سینگلم تری داداش!
بعد سه تایی زدن زیر خنده، با حرص نگاهشون کردم و گفتم :
رها- خیلی گاوید! اصلا از اولش طاها گفت به شما خرا چیزی نگما.
نیاز بدون توجه به حرف من رو به فریال گفت :
نیاز- حالا چندشنبه هست عروسیتون؟
فریال- پنجشنبه همین هفته.
سه تایی همزمان داد زدیم :
نیاز، رها، ترانه- چی؟! یعنی سه روز دیگه؟!
فریال سری به نشونه آره تکون داد که گفتم :
رها- دختر تو خری؟ تو سه روز چجوری میخوای وسایل خونهات رو بگیری؟ اصن خونه گرفتید؟!
درحالی که پرتغال میخورد گفت :
فریال- آره بابا یه خونه مبله گرفتیم، فردا میبرمتون ببینید.
ترانه- او شکیب چه عجلهای هم داره، مهمونا کیا هستن؟
فریال- راستش من که بعداز فوت پدر مادرم کلا با فامیلا قطع رابطه کردم، شکیبهم گفت اصلا دلش نمیخواد فامیلاشون رو دعوت کنه درکل چندتا از دوست و رفیقامون رو میگیم بیان با افراد باند، راستش شب عروسی میخوان یه قرارداد مهم امضا کنن.
نیاز رنگ نگاهش تغییر کرد و گفت :
نیاز- یهو عروسی بهم نخوره؟!
فریال آخرین پره از پرتغالش رو خورد و گفت :
فریال- نه اوکیه شکیب گفت مشکلی پیش نمیاد.
هممون سکوت کردیم و به یه جا زل زدیم، با یادآوری چیزی سریع گفتم :
رها- بچهها کی بریم خرید لباس؟
ترانه- من میگم همین الان بریم.
رها- من که هروقت بگید حاضرم.
نیاز- منم پایم امروز بریم.
ترانه گوشیش رو برداشت و درحالی که شماره میگرفت گفت :
ترانه- من زنگ بزنم به این دختره بگم یه وقت بده بهم تو این سه روز برم موهامو با موی اضافه رنگی درست کنه.
با فکری که به سرم زد گفتم :
رها- برای منم یه وقت میگیری.
سه تایی با تعجب نگاهم کردن، شونهای بالا انداختم و گفتم :
رها- چیه خب؟ میخوام یکم دخترونه طور بشم.
نیاز ابروی بالا انداخت و گفت :
نیاز- عجب!
ترانه- ماهم خریم نمیدونیم میخواد خوشگل تر بشه دل طاهارو ببره.
با حرص بالشتم رو برداشتم و پرت کردم سمت ترانه و گفتم :
رها- میشه لطفا هرچی میشه ربط ندی به طاها؟
با خنده نوچی زد و مشغول حرف زدن با تلفنش شد.
#طاها
شکیب- نکنه میخوای عروسی داداشت با تیشرت لانگ مشکی و شلوار شیش جیب بیای؟
درحالی که سعی میکردم پتو رو از چنگش بکشم بیرون بیحوصله گفتم :
طاها- بابا شکیب بیخیال من شو جام جدت حوصله ندارم.
ببعداز اتمام حرفم پتورو با حرص کشیدم که از چنگش خارج شد، پتو رو کشیدم رو سرم که گفت :
شکیب- بابا طاها توروخدا فردا عروسیمه پاشو باهم بریم لباس بخریم.
بدون اینکه تغییری تو حالتم بدم گفتم :
طاها- با فریال برو به من چه.
شکیب- اوف طاها خیلی بیشعوری.
جوابی بهش ندادم که بعداز چند دیقه صدای بسته شدن در اومد، لبخند محوی زدم و سعی کردم بخوابم، چند دیقهای گذشته بود که در اتاق باز شد و صدای شکیب اومد :
شکیب- طاها من و فریال و ترانه و رها میریم خرید تو چیزی نمیخوای؟
با شنیدن اسم رها سریع پتو رو پرت کنار و صاف نشستم تو جام و گفتم :
طاها- رهاهم هست؟
سری به نشونه آره تکون داد که گفتم :
طاها- منم میام.
با خنده سری از تاسف تکون داد و باشهای گفت، از اتاق رفت بیرون، سریع یه تیشرت مشکی با شلوار شیش جیب مشکی پوشیدم و بعداز شونه کردن موهام از اتاق خارج شدم، شکیب روی مبل نشسته بود و منتظر من بود با دیدنم از روی مبل بلند شد و باهم از خونه خارج شدیم.
•••
رها- تران اون لباس چطوره؟
با دیدن لباسی که بهش اشاره میکرد به ترانه نگاه کردم و ابروهام رو به نشونه نه بالا انداختم که ترانه رو به رها گفت :
ترانه- نه رها قشنگ نیست.
رها خنثی نگاهش کرد و گفت :
رها- تو چرا هرچی من میگم میگی نه؟ اصلا من چرا از تو نظر میپرسم؟
ترانه چپ چپ نگاهش کرد، نگاهم رو از اون دوتا گرفتم و به ویترین مغازه کناری نگاه کردم که لباسی که تن مانکن بود چشمم رو گرفت، برگشت سمت اون دوتا که داشتن باهم بحث میکردن و گفتم :
طاها- رها؟ این لباس بنظرم قشنگه.
درحالی که داشت با ترانه بحث میکرد اومد سمت من و گفت :
#عشق_پر_دردسر
۲۵.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.