یک شاهدخت و چهار خواننده
یک شاهدخت و چهار خواننده
📌پارت پنجم 📌
(هانا )
اون من رو بوسید احمق عوضی به چه حقی این کار رو کرد هلش دادم و رفتم عقب چندتا پسر دیگه داشتن نگامون میکردنکلاه هودیم که کمی عقب رفته بود رو دادم دادم جلو و دویدم و رفتم
داشتم دیوونه میشدم از یه طرف محافظ ها منو پیدا کرده بودن و ۲۴ ساعته در هتل کشیک میدادن
از این طرف اولین بوسم به فنا رفت اونم با پسری که نمی شناختم کیه و چیه .
نزدیک ساعت ۶ عصر بود بادیگارد ها هنوز جلوی هتل بودن تمام وسایلام تو هتل بود از شناسنامه تا پولا ...
حتی نمی تونستم برم جایه دیگه ای چون نه پول کافی همراهم نه شناسنامه ام
اه بدبختی رو بدبختی داشتم دیوونه می شدم که دیدم یکی شون داره با بیسیم حرف میزنه کمی بعد رفتن منم سریع رفتم توی هتل تا در اتاق رو باز کردم دیدم پدر بزرگم روی مبل نشسته
پدر بزرگ: سلام خانم پارک
_ شما این جا چیکار میکنید ؟
پدر بزرگ : این سوال و من باید ازت بپرسم
_اوه م ..من...من 😔
پدر بزرگ :میریم فرودگاه😠
روبه منشی گفت و رفت
روی دو زانو هام فرود اومدم مردم زیره گریه منشی لی خوست بلندم کنه که یکی از پشت بهش اشاره کرد و از اتاق خارج شدم ، صدای بسته شدن در آمد و یک نفر به سمت من قدم برداشت رو به روم نشست و بغلم کرد کمر گوشم زمزمه کرد : دوست دارم
کلی زحمت کشیدم لایک و کامنت یادتون نره
سر کلاس مطالعات نوشتم لایک و کا منت نزاریم دیگه بعد امیدی برای نوشتن ندارم 😩
📌پارت پنجم 📌
(هانا )
اون من رو بوسید احمق عوضی به چه حقی این کار رو کرد هلش دادم و رفتم عقب چندتا پسر دیگه داشتن نگامون میکردنکلاه هودیم که کمی عقب رفته بود رو دادم دادم جلو و دویدم و رفتم
داشتم دیوونه میشدم از یه طرف محافظ ها منو پیدا کرده بودن و ۲۴ ساعته در هتل کشیک میدادن
از این طرف اولین بوسم به فنا رفت اونم با پسری که نمی شناختم کیه و چیه .
نزدیک ساعت ۶ عصر بود بادیگارد ها هنوز جلوی هتل بودن تمام وسایلام تو هتل بود از شناسنامه تا پولا ...
حتی نمی تونستم برم جایه دیگه ای چون نه پول کافی همراهم نه شناسنامه ام
اه بدبختی رو بدبختی داشتم دیوونه می شدم که دیدم یکی شون داره با بیسیم حرف میزنه کمی بعد رفتن منم سریع رفتم توی هتل تا در اتاق رو باز کردم دیدم پدر بزرگم روی مبل نشسته
پدر بزرگ: سلام خانم پارک
_ شما این جا چیکار میکنید ؟
پدر بزرگ : این سوال و من باید ازت بپرسم
_اوه م ..من...من 😔
پدر بزرگ :میریم فرودگاه😠
روبه منشی گفت و رفت
روی دو زانو هام فرود اومدم مردم زیره گریه منشی لی خوست بلندم کنه که یکی از پشت بهش اشاره کرد و از اتاق خارج شدم ، صدای بسته شدن در آمد و یک نفر به سمت من قدم برداشت رو به روم نشست و بغلم کرد کمر گوشم زمزمه کرد : دوست دارم
کلی زحمت کشیدم لایک و کامنت یادتون نره
سر کلاس مطالعات نوشتم لایک و کا منت نزاریم دیگه بعد امیدی برای نوشتن ندارم 😩
۳.۵k
۱۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.