روزگارم بر خلاف اَرزوهایم گذشت ,
روزگارم بر خلاف اَرزوهایم گذشت ,
و من در پس این پرده هنوزم از دنیا گریزانم ...
روزگار را چه بگویم که زندگی را بر من تباه کرد ...
سیاه کرد ...
فنا کرد ...
اَرزوهایم را چه کنم که فراموشی را باید ستایش کنم ,
تا اَنها را از من بگیرید و با خود ببرید ..
تا شاید دیگر یادم نباشد که اَرزویی داشتم ,
و یا شاید بهتر باشد در صندوقچه های فولادی قلب های از یاد رفته بگذارم ...
و به اَنها بسپارم که رهایش نکنند ...
حرف های زیادی در دل دارم
اشک های فراوانی برای چشمان غم زده دارم
نمی دانم که از چه بگویم و از کجا بگویم
اما از هر کجا که باشد
خیالی نیست
که باید بگویم
شاید مجالی باشد برای تسکین این دردهایم
بر من خورده نگیرید که چرا نیستم و کم پیدا شده ام
دردها را بجویید و از اَنها پرسش کنید که چرا من را این همه دوست می دارند
شاید که پاسخی بگیرید شما
و این تن رنجور مرا رها کنید از بند ...
و من در پس این پرده هنوزم از دنیا گریزانم ...
روزگار را چه بگویم که زندگی را بر من تباه کرد ...
سیاه کرد ...
فنا کرد ...
اَرزوهایم را چه کنم که فراموشی را باید ستایش کنم ,
تا اَنها را از من بگیرید و با خود ببرید ..
تا شاید دیگر یادم نباشد که اَرزویی داشتم ,
و یا شاید بهتر باشد در صندوقچه های فولادی قلب های از یاد رفته بگذارم ...
و به اَنها بسپارم که رهایش نکنند ...
حرف های زیادی در دل دارم
اشک های فراوانی برای چشمان غم زده دارم
نمی دانم که از چه بگویم و از کجا بگویم
اما از هر کجا که باشد
خیالی نیست
که باید بگویم
شاید مجالی باشد برای تسکین این دردهایم
بر من خورده نگیرید که چرا نیستم و کم پیدا شده ام
دردها را بجویید و از اَنها پرسش کنید که چرا من را این همه دوست می دارند
شاید که پاسخی بگیرید شما
و این تن رنجور مرا رها کنید از بند ...
۶۸۸
۳۱ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.