رمان
#رمان
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱۶
تمو:میخوام باهاشون عکس بگیرم
بلا:بشین سرجات
میساکی:الان...تهیونگ اومد اینجا؟جلو چشام؟تمو بلند شو بدوووو
بلا:بدون اینکه بهم چیزی بگم بلند شدن و رفتن سمت اتاق یونجون منم رفتم دنبالشون
بلا:دخترا صبر...
میساکی:میتونیم باهاتون عکس بگیریم؟
تمو:لطفااا فقط یدونه؟
بلا:نه خو وا...
تهیونگ:اوکیه بیاید
جیمین:چرا اجازه میگیرید بیاید...
کای:حتی اگه میخوای بیشتر از یدونه عکس هم بگیر
بومگیو:اره خیلیم خوب
یونجون:اصلا ی سوال...چرا باید جدا از هم بشینیم؟بیاید باهم بشینیم حرف بزنیم نمیدونم بخندیم بازی کنیم و اینا...نظرتون چیه؟
بلا:اوکی عالیه
میساکی و تمو برگشتن و مشکوک نگاهم کردن
میساکی:تازه قبول نمیکردی باهاشون عکس بگیری..چیشد الان؟
تمو:مشکوک میزنی..؟اتفاقی اوفتاده ما خبر نداریم؟
بلا:نه چه ربطی داره گفتم باهم بشینیم...شما هم خوشحال بشید دیگه همین!
میساکی:منکه میدونم به این ختم نمیشه
تمو:اخرش میفهمم چخبره!
بلا:چیزی نیس...بیاید بریم پذیرایی
هممون رفتیم پذیرایی و به صورت دایره نشستیم رو زمین...منم چیپس و پفک و این خوراکی ها رو آوردم و بعدش یک بطری اوردم
بلا:خب جرعت حقیقتمون کمه...بازی کنیم؟
همه:اوکی
بلا:از قسمت خوردنیش میشه سوال...قسمت زیرش یا همون جای بسته میشه جواب
بطری رو چرخوندم که اوفتاد رو من و جیمین!
جیمین:جرعت یا حقیقت؟
بلا:حقیقت
جیمین:دنی کیه که باهاش کلی همکاری کردی و البته اونم کمک زیادی کرد؟
بلا:اوووف نمیشه ی سوال دیگه بپرسی؟
جیمین:نه
بلا:نمیتونم بگم!نمیتونم هویتش رو فاش کنم ببخشید
جیمین:شخص مهمیه مگه؟
بلا:صد در صد
جیمین:باید بهم بگی
بلا:حالا بیا بازیمون رو بکنیم!
دوباره بطری رو چرخوندم که اوفتاد رو میساکی و یونجون
یونجون:جرعت یا حقیقت؟
میساکی:حقیقت
یونجون:چطور به بلا کمک کردی؟از کجا فهمیدی؟کامل توضیح بده
میساکی:اینم نمیشه فاش بشه
یونجون:یعنی چی همه چی نمیشه فاش بشه...
میساکی:به وقتش میفهمی...الان نمیشه!
یونجون:امان از دست شما
بلا:دوباره بطری رو چرخوندم که اوفتاد رو بومگیو و تهیونگ
بومگیو:جرعت یا حقیقت؟
تهیونگ:جرعت
همه:اوووووو
بومگیو:بلند شو ی پس گردنی محکم نثار یونجون کن
تهیونگ:یاااا چیکار بچه داری
بومگیو:بزنم دیگه
بلا:تهیونگ بلند شو و یدونه زد پس گردن یونجون...از شدت خنده هممون پخش زمین شدیم!
یونجون:آخ آخ حالا اون گفت محکم تو چرا واقعا محکم میزنی؟
تهیونگ:دروغ گفتن کار خوبی نیست
بلا:همینطور ادامه دادیم و داشتیم بازی میکردیم که اوفتاد رو من و تمو....یاخدا بسم الله...از همه جهت منو گرفته چیکار کنم....جرعت انتخاب کنم بدبخت شدم...حقیقت انتخاب کنم هم به فنا رفتم
#چشمان_سیاه
#BTS
#part:۱۶
تمو:میخوام باهاشون عکس بگیرم
بلا:بشین سرجات
میساکی:الان...تهیونگ اومد اینجا؟جلو چشام؟تمو بلند شو بدوووو
بلا:بدون اینکه بهم چیزی بگم بلند شدن و رفتن سمت اتاق یونجون منم رفتم دنبالشون
بلا:دخترا صبر...
میساکی:میتونیم باهاتون عکس بگیریم؟
تمو:لطفااا فقط یدونه؟
بلا:نه خو وا...
تهیونگ:اوکیه بیاید
جیمین:چرا اجازه میگیرید بیاید...
کای:حتی اگه میخوای بیشتر از یدونه عکس هم بگیر
بومگیو:اره خیلیم خوب
یونجون:اصلا ی سوال...چرا باید جدا از هم بشینیم؟بیاید باهم بشینیم حرف بزنیم نمیدونم بخندیم بازی کنیم و اینا...نظرتون چیه؟
بلا:اوکی عالیه
میساکی و تمو برگشتن و مشکوک نگاهم کردن
میساکی:تازه قبول نمیکردی باهاشون عکس بگیری..چیشد الان؟
تمو:مشکوک میزنی..؟اتفاقی اوفتاده ما خبر نداریم؟
بلا:نه چه ربطی داره گفتم باهم بشینیم...شما هم خوشحال بشید دیگه همین!
میساکی:منکه میدونم به این ختم نمیشه
تمو:اخرش میفهمم چخبره!
بلا:چیزی نیس...بیاید بریم پذیرایی
هممون رفتیم پذیرایی و به صورت دایره نشستیم رو زمین...منم چیپس و پفک و این خوراکی ها رو آوردم و بعدش یک بطری اوردم
بلا:خب جرعت حقیقتمون کمه...بازی کنیم؟
همه:اوکی
بلا:از قسمت خوردنیش میشه سوال...قسمت زیرش یا همون جای بسته میشه جواب
بطری رو چرخوندم که اوفتاد رو من و جیمین!
جیمین:جرعت یا حقیقت؟
بلا:حقیقت
جیمین:دنی کیه که باهاش کلی همکاری کردی و البته اونم کمک زیادی کرد؟
بلا:اوووف نمیشه ی سوال دیگه بپرسی؟
جیمین:نه
بلا:نمیتونم بگم!نمیتونم هویتش رو فاش کنم ببخشید
جیمین:شخص مهمیه مگه؟
بلا:صد در صد
جیمین:باید بهم بگی
بلا:حالا بیا بازیمون رو بکنیم!
دوباره بطری رو چرخوندم که اوفتاد رو میساکی و یونجون
یونجون:جرعت یا حقیقت؟
میساکی:حقیقت
یونجون:چطور به بلا کمک کردی؟از کجا فهمیدی؟کامل توضیح بده
میساکی:اینم نمیشه فاش بشه
یونجون:یعنی چی همه چی نمیشه فاش بشه...
میساکی:به وقتش میفهمی...الان نمیشه!
یونجون:امان از دست شما
بلا:دوباره بطری رو چرخوندم که اوفتاد رو بومگیو و تهیونگ
بومگیو:جرعت یا حقیقت؟
تهیونگ:جرعت
همه:اوووووو
بومگیو:بلند شو ی پس گردنی محکم نثار یونجون کن
تهیونگ:یاااا چیکار بچه داری
بومگیو:بزنم دیگه
بلا:تهیونگ بلند شو و یدونه زد پس گردن یونجون...از شدت خنده هممون پخش زمین شدیم!
یونجون:آخ آخ حالا اون گفت محکم تو چرا واقعا محکم میزنی؟
تهیونگ:دروغ گفتن کار خوبی نیست
بلا:همینطور ادامه دادیم و داشتیم بازی میکردیم که اوفتاد رو من و تمو....یاخدا بسم الله...از همه جهت منو گرفته چیکار کنم....جرعت انتخاب کنم بدبخت شدم...حقیقت انتخاب کنم هم به فنا رفتم
۴.۹k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.