دوراهیپارت

#دوراهی۲#پارت۲۲
×بزار بریم خونه
حرفی نزدم و بعد از چند دقیقه پرستار اومد تو
~خوبی خوشگل خانم
آروم گفتم
+ممنون
~قدرشو بدون
+بله؟
~میگم قدر شوهرتو بدون خیلی دوست داره نمیدونی با چ حالی تو رو اورد چقدر گریه کرد
سرم هم تموم شد الان دیگ میتونی بری
از دستم جداش کرد و رفت بیرون بلند شدم و رو تخت نشستم
علیرضا کفشم رو برام جفت کرد کیفمو گرفت بلند دم و کفشمو پوشیدم هوا تاریک بود ب زور راه میرفتم
در ماشین و برام باز کرد و سوار شدم و راه افتادیم
کسی اصلا حرف نزد تا ب خونه برسیم ماشین و ک پارک کرد در ماشین و باز کرد برام کیفمو گرفت در و قفل کرد و رفتیم بالا
زنگ خونه رو زد در باز شد
ب سمت واحد خودش رفتیم زنگ واحد خودشو زد رضا درو باز کرد سارا هم بود
رفتیم و رو مبل نشستیم
اولش کسی حرفی نزد
تا اینک سکوت شکستم و با بغض گفتم
+میشنویم ...ببخشید ولی ثابت کن ک تو علیرضا هستی
ی خورده جا ب جا شد و گفت
×اون روز من واقعا قصدم خودکشی بود طی اتفاقاتی ک برام افتاده اومد دیگ تاب و توان نداشتم ....قبل از رفتنم رفتم تو اتاق و ی دل سیر گریه کردم رضا دیده بود ک مثل مجسمه شده بودم بعد هم ی نامه نوشتم حقیقتش تو اون دوران من سر دوراهی عشقو تنفر بودم
بعد اومدم بیرون و ب رضا گفتم ک خبرتون بکنه من تصمیم و گرفته بودم وقتی بهت گفتم کاری میکنم ک هر شب کابوسمو ببینی و تو گریه میکردی ی چیزی انگار تو قلبم فرو میکردن نه دل رفتن داشتم ن پای موندن وقتی خودمو پرت کردم بین زمین و آسمون فقط ب سایه فکر میکردم و دلم میخواست بر می‌گشتم عقب و خودمو پرت نمی‌کردم یک آن ب خدا گفتم کاش برگردم
افتادم رو ماشین و یهو ماشین منفجر شد و من تو آتیش داشتم میسوختم پیرهنمو در آوردم اما باز هم میسوختم خودمم. نمی‌دونستم دارم چی کار میکنم یهو یکی منو انداخت زمین و ی چیزی گذاشت روم من بی هوش شده بودم چشمامو ک باز کردم ریس همون شرکتی ک کار میکنیم و دیدم البته اون موقع نمی‌دونستم ک ریس شرکت هست اون بعد ها برام تعریف کرد درست زمان سقوط من اونجا بود و روی ماشین همون آقا امیر فرخی افتادم و اون خواست بیاد سمت ماشینش ک من افتادم روش کتشو در میاره و میندازه رو من خیلی تلاش کرده و تونسته آتیش و خاموش کنه اما صورت من بد سوخته بود کمکم کرد جراحی پلاستیک کردم منظورم از کمک اینکه کامل هزینه عمل جراحی رو داد منو پیش خودش نگه داشت
دیگ کاملا ماجرای منو میدونست گفت ک کمکم می‌کنه تا بفهمم واقعا سایه مقصر هست یا نه

#خاص #زیبا #جذاب #عاشقانه #عشق
دیدگاه ها (۲)

#دوراهی۲#پارت۲۳ولی گفت ب وقتش من هرروز تو پارک رو به رویی با...

#دوراهی۲#پارت۲۴~من نمی‌خوام ی عمر تو فرار باشم علیرضا گفت×ای...

#دوراهی۲#پارت۲۱نشست رو ب روم از جام بلند شدم و گفتم+میدونی س...

#دوراهی۲#پارت۲۰چندتا از رفقای اون پسره سریع دست پسرره رو گرف...

کوک بعد کار های شرکت با جیمین به سمت خونه ام رفتیم .وقتی رسی...

رمان: لجبازی پارت: 29

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط