رمانقاتل سادیسمی من

رمان:قاتل سادیسمی من.
پارت:۴
کوک با درد روی صندلی نشست و شروع به خوردن غذا کرد.
غذا بد جوری خوشمز بود و کوک هم خیلی گرسنه...
+کی اینو پخته؟
_یکی به اسم سوکجین،برای برادرم پخته بود.
+اها...
غذای کوک که تموم شد به سمت اتاق خوابش رفت.
وسطای پلهبود که تهیونگ داد زد:
_شب بخیر.....
عجیب بود،همه ی رفتارای تهیونگ با کوک عجیب بود.توی اتاق شکنجه جوری دیوونه میشد که در نظر کوک سادیسمی تر از تهیونگ نبود،ولی بیرون اتاق کاملا عادی با کوک رفتار میکرد،انگار که کوک و تهیونگ هم اتاقی دانشگاه بودن.
کوک بدن بی جونش رو روی تخت انداخت و نالید:
+لعنت به همه کست کیم تهیونگ.....
و بعد چشماشو روی هم گذاشت و بلافاصله به دلیل خستگی و درد زیاد خوابش برد.
نصف‌شب بود که تهیونگ خیلی آروم وارد اتاق شد،پتو رو برداشت و کشید روی کوک.
تهیونگ میدونست که احساساتش خیلی وقت پیش نابود شده ولی عجیب بود که دلش نمیومد به جز اتاق شکنجه، با کوک هم مثل بقیه ی قربانیاش رفتار کنه.
کمی دست به سینه وایساد و به خوابیدن کوک نگاه کرد و بعد که کوک کمی تکون خورد،بلافاصله از اتاق بیرون رفت.
صبح کوک با ترس و لرز بیدار شد.امروز رو به یاد نمی آورد که چند شنبست و این اذیتش میکرد.
بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کرد و کار های لازم رو انجام داد...
میخواست در رو باز کنه که سینی روی عسلی توجهش رو جلب کرد. یه نوشته کنار سینی بود، ورداشت و خوند....

ادامه دارد.....
شرط:۱۰ لایک
دیدگاه ها (۳)

رمان:قاتل سادیسمی من. پارت:۵...

رمان:قاتل سادیسمی من. پارت...

رمان:قاتل سادیسمی من. پارت:۳...

رمان:قاتل سادیسمی من. پارت:۲...

black flower(p,308)

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط