حصارتنهاییمن پارت

#حصار_تنهایی_من #پارت_۲۶
خندیدم وگفتم: خود دانی! فقط یه وقت نیام بگن مامانتو بردن کلانتری؟
لبخندی زد و گفت: نترس! بدون خون و خونریزی این کارو می کنم!
 - خداحافظ.
 - خیر پیش.
 با اتوبوس به خیاطی رفتم ... وارد خیاطی که شدم به همه سلام کردم و پشت چرخ خیاطیم نشستم. مشغول دوختن لباس بودم که نسترن هم از راه رسید، اونم با اخم. وقتی به همه سلام کرد، اومد سیخ بالا سر من وایساد و گفت: بیا اتاقم کارت دارم!
 با تعجب به رفتنش نگاه کردم. زهرا گفت: باز چیکار کردی که اعصابش بهم ریخته؟
 از روی بی اطلاعی شونه هامو بالا انداختم و گفتم:هیچی به خدا!
هر چی به مغزم فشار آوردم که بدونم چه کاری،خلاف قانون و مقررات نسترن انجام دادم چیزی یادم نیومد. پشت در ایستادم. دو تا ضربه به در زدم. گفت «: بیا تو»
سرم و کردم تو و گفتم:اجازه هست؟
هنوز گرفته بود. گفت:بیا بشین .
روی مبل کنار میزش نشستم. از پشت صندلیش بلند شد و روبه روی من نشست. دستاشو به هم کشید. انگار دو دل بود که بگه یا نگه؟ دیدم چیزی نمی گه، خودم پیش قدم شدم و گفتم : چیه دمغی؟
 یه نفس بلندی کشید که احساس کردم اکسیژن کم آورده. بهم نگاه کرد و گفت: آخرین باری که به هومن زنگ زدی کی بود؟
 - نمی دونم دو هفته یا سه هفته پیش. چطور؟
ابرو هاشو بالابرد با تعجب گفت:دو هفته پیش؟
 - خوب آره...
 از روی عصبانیت گفت : همین بی محلیا رو کردی که.... تو اصلا هومنو دوست داری؟
 با یه لبخند گفتم: قبلا آره ولی الان دیگه مطمئن نیستم...چرا می پرسی؟
 - هومن چی اون کی زنگ زد ؟
 - یک ماه پیش.
دیگه کلافه شده بودم
 - خانم باز پرس می شه ازتون خواهش کنم انقدر طفره نری و حرفتو بزنی؟
 - می دونی چرا میترا گفت دیگه نمی خواد اینجا کارکنه؟
پوفی کردم و گفتم: آره می دونم گفت دیگه خسته شدم ...می خواست بره دنبال کار دیگه ... چرا انقدر حاشیه می ری؟ عین آدم حرفتو بزن...
 - سرتو عین کبک کردی تو برف و از دور و برت خبر نداری...اون که بهونش بود .
 - یعنی چی؟
دیدگاه ها (۱)

#حصار_تنهایی_من #پارت_۲۷توی چشمای مشکیش نگاه کردم تا از حرفی...

#بخونید👇به سلامتی پسری که عشقش عاشقرفیقش شد... اسم عشقشوتوگو...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۲۵انگار چیزی یادش افتاده باشه با تعجب ...

#حصار_تنهایی_من #پارت_۲۴ -مگه حواسی ام برام مونده که بخواد ج...

یه مشت کاغذ تا شده گرفت‌ جلوی صورتم و گفت انتخاب کن. یه لبخن...

شاگرد انتقالی پارت ۶۰

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط