حصار تنهایی من پارت ۲۵
#حصار_تنهایی_من #پارت_۲۵
انگار چیزی یادش افتاده باشه با تعجب و چشای گشاد گفت:چی گفتی؟بابام !!!مگه تو بابا داری؟
-خیلی ببخشیدا از زیر بوته که عمل نیومدم!
- نه بابا منظورم اینه که چرا تا حالا در موردش حرف نزدی؟کجا بوده؟کی اومده؟
- چیه نکنه می خوای برای خوش آمد گویی و خیر مقدم گفتن براش دسته گل بخری؟
- اونو که می خرم ...ولی فکر نکنم کسی بخاطر اومدن باباش ناراحت بشه .
بلند شدم و گفتم «: نسترن تو از زندگی من خبر نداری..تا حالا در موردش حرف نزدم چون نمی خواستم کسی بدونه بابا دارم....آقا بعد پنج سال پیداش شده، مامانمو به باد کتک گرفته.
نسترنم بلند شد و گفت: ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم...
- نیستم...اگه سوال دیگه ای نداری برم؟
- آره برو...
خواستم برم که گفت:ببخش که اونقدر خوب نبودم که بتونی باهام راحت باشی.
با لبخند گفتم:این حرفو نزن. خیلی هم خوب بودی. خودم نخواستم کسی بدونه.
از دست خودم اعصابم خورد بود. کاش انقدر جرات داشتم که مثل بقیه دخترای دیگه فرار کنم ...کجا می رفتم؟ خودمو از چاله درمیاوردم مینداختم تو چاه؟!
***
آهنگ فداکاری محسن یگانه که برای زنگ ساعت گوشیم گذاشته بودم بلند شد. با خواب آلودگی دستمو روی زمین می کشیدم و دنبال گوشیم می گشتم ...از کنار بالشتم ورش داشتم و ساعتو خاموش کردم. چند دقیقه ای خوابیدم دوباره گوشیمو برداشتم ببینم ساعت چنده.... بلند شدم مامانمو بیدار کردم ..نمازمو که خوندم چای دم کردم. به ساعت آشپزخونه نگاه کردم. شش وربع بود. با مامانم صبحونه رو که خوردم، لباسامو پوشیدم، یه سر رفتم آشپزخونه به مامانم گفتم:
- مامان من دارم میرم از بیرون چیزی نمی خواید ؟
مامانم که سرشو توی روزنامه بود بلند کرد و گفت: نه قربونت برم برو سلامت.
- راستی مامان پرده عفت خانم حاضره اومد بهش بده.
- چقدر ازش بگیرم؟
- نمی خواد بگیری.
- چرا؟
- چی بگم ...ما یه تعارفی کردیم اونم تو هوا گرفتش .
- بیجا کرده زنه. یه کاره؟ ...یه هفته ست داری رو پردش کار می کنی و چشمتو روش گذاشتی از زرنگیشه نمی خواد پولو بده ...خودم ازش می گیرم.
- زشته مامان.
- چی زشته؟ این که می خوای حقتو بگیری زشته؟تو کار نداشته باش. خودم پولو ازش می گیرم ..
انگار چیزی یادش افتاده باشه با تعجب و چشای گشاد گفت:چی گفتی؟بابام !!!مگه تو بابا داری؟
-خیلی ببخشیدا از زیر بوته که عمل نیومدم!
- نه بابا منظورم اینه که چرا تا حالا در موردش حرف نزدی؟کجا بوده؟کی اومده؟
- چیه نکنه می خوای برای خوش آمد گویی و خیر مقدم گفتن براش دسته گل بخری؟
- اونو که می خرم ...ولی فکر نکنم کسی بخاطر اومدن باباش ناراحت بشه .
بلند شدم و گفتم «: نسترن تو از زندگی من خبر نداری..تا حالا در موردش حرف نزدم چون نمی خواستم کسی بدونه بابا دارم....آقا بعد پنج سال پیداش شده، مامانمو به باد کتک گرفته.
نسترنم بلند شد و گفت: ببخشید نمی خواستم ناراحتت کنم...
- نیستم...اگه سوال دیگه ای نداری برم؟
- آره برو...
خواستم برم که گفت:ببخش که اونقدر خوب نبودم که بتونی باهام راحت باشی.
با لبخند گفتم:این حرفو نزن. خیلی هم خوب بودی. خودم نخواستم کسی بدونه.
از دست خودم اعصابم خورد بود. کاش انقدر جرات داشتم که مثل بقیه دخترای دیگه فرار کنم ...کجا می رفتم؟ خودمو از چاله درمیاوردم مینداختم تو چاه؟!
***
آهنگ فداکاری محسن یگانه که برای زنگ ساعت گوشیم گذاشته بودم بلند شد. با خواب آلودگی دستمو روی زمین می کشیدم و دنبال گوشیم می گشتم ...از کنار بالشتم ورش داشتم و ساعتو خاموش کردم. چند دقیقه ای خوابیدم دوباره گوشیمو برداشتم ببینم ساعت چنده.... بلند شدم مامانمو بیدار کردم ..نمازمو که خوندم چای دم کردم. به ساعت آشپزخونه نگاه کردم. شش وربع بود. با مامانم صبحونه رو که خوردم، لباسامو پوشیدم، یه سر رفتم آشپزخونه به مامانم گفتم:
- مامان من دارم میرم از بیرون چیزی نمی خواید ؟
مامانم که سرشو توی روزنامه بود بلند کرد و گفت: نه قربونت برم برو سلامت.
- راستی مامان پرده عفت خانم حاضره اومد بهش بده.
- چقدر ازش بگیرم؟
- نمی خواد بگیری.
- چرا؟
- چی بگم ...ما یه تعارفی کردیم اونم تو هوا گرفتش .
- بیجا کرده زنه. یه کاره؟ ...یه هفته ست داری رو پردش کار می کنی و چشمتو روش گذاشتی از زرنگیشه نمی خواد پولو بده ...خودم ازش می گیرم.
- زشته مامان.
- چی زشته؟ این که می خوای حقتو بگیری زشته؟تو کار نداشته باش. خودم پولو ازش می گیرم ..
۵.۷k
۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.