ℙ𝕒𝕣𝕥 ۳۹
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۳۹
____28January____فلش بک
روی زمین افتادو سوزنو از رگش بیرون کشید...با سرعت سمت پسر رفت.....گوشه ی کتشو گرفت و مانع رفتنش شد....قطره ی خونی که از دستش جاری شده بود روی کت خاکستری مرد مقابلش پخش شد....نیرویی برای وایسادن نداشت....بدنش ضعیف بود و نمیتونست درست بایسته
+توروخدا....التماست میکنم....کمکم کن...من نمیتونم اینکارو بکنم...ازت خواهش میکنم منو از اینجا ببر....
اشکای روی صورت دختر رو با دستش پاک کرد و کمکش کرد بشینه روی تخت...
_دستتو بده....
دختر دوباره یقه ی کتشو گرفت و با التماس توی چشماش نگاه کرد....
+نزار منو ببره...من نمیخوام از اینجا برم...نمیخوام باهاش ازدواج کنم...دوستش ندارم...
_اروم باش....دستت داره خون میاد...بزار ببندمش...
+نمیخوام!!!...چرا صدامو نمیشنوی؟؟؟چرا نادیدم میگیری؟؟؟میگم کمکم کن!!اگر باهاش ازدواج کنم منو میکشه!!!بخدا راست میگم!!!.....
پسر که دید نمیتونه کنترلش کنه سرشو توی بغلش گرفت و سعی کرد ارومش کنه...
_ هیشش...آروم باش...هیچی نمیشه...کسی قرار نیست تورو بکشه مینجی...اون فقط قراره شوهرت بشه...
+نمیتونم...اگر من زنش بشم منو میکشه...خودش بهم گفت این آخرین شبیه که پیش بابام میمونم...دیگه نمیتونم ببینمش..
_میتونی....نگران نباش...من نمیزارم بهت آسیبی بزنه!
دختر یکم آرومتر شد و دیگه گریه نمیکرد....با چشمای پف کرده به پسری که دستشو میبنده خیره شده بود... احساس میکرد بدنش هی داغتر میشه...نمیدونست از تب بود یا از حس خنثی ای که داشت...
_دستت تا چند وقت کبود میمونه...چند تا از مویرگاتو پاره کردی....
+گفتی پیشم میمونی....گفتی کمکم میکنی....باید بهم قول بدی....من فقط بخاطر اینکه این حرفارو بهم زدی باهاش ازدواج میکنم....
_قول دادم...میدونی که زیر قولم نمیزنم....
+دوستم داری نه؟
کارشو متوقف کرد....نمیتونست توی چشماش نگاه کنه...هیچ حرفی نزد...فقط متعجب شده بود...
+خیلی وقته اینو فهمیدم....برای همین وقتی بزور خونِتو گرفتم هیچ کاری نکردی...از نگاهت معلومه.....جئون جونگکوک....منم دوست دارم...کمکم کن! کمکم کن از این سیاه چال در بیام...میخوام باتو باشم..میخوام پیشت بمونم...تو یکی پشتمو خالی نکن
بدون مکث.....بدون حتی یه کلمه حرف..لباشو روی لبای دختر گذاشت و بوسه ی عمیقی ازش گرفت...
انگار مینجی منتظر یه همچین چیزی بود...چشماشو بست و همراهی کرد...دستشو پشت سر پسر گذاشت و ازش استقبال کرد...
____28January____فلش بک
روی زمین افتادو سوزنو از رگش بیرون کشید...با سرعت سمت پسر رفت.....گوشه ی کتشو گرفت و مانع رفتنش شد....قطره ی خونی که از دستش جاری شده بود روی کت خاکستری مرد مقابلش پخش شد....نیرویی برای وایسادن نداشت....بدنش ضعیف بود و نمیتونست درست بایسته
+توروخدا....التماست میکنم....کمکم کن...من نمیتونم اینکارو بکنم...ازت خواهش میکنم منو از اینجا ببر....
اشکای روی صورت دختر رو با دستش پاک کرد و کمکش کرد بشینه روی تخت...
_دستتو بده....
دختر دوباره یقه ی کتشو گرفت و با التماس توی چشماش نگاه کرد....
+نزار منو ببره...من نمیخوام از اینجا برم...نمیخوام باهاش ازدواج کنم...دوستش ندارم...
_اروم باش....دستت داره خون میاد...بزار ببندمش...
+نمیخوام!!!...چرا صدامو نمیشنوی؟؟؟چرا نادیدم میگیری؟؟؟میگم کمکم کن!!اگر باهاش ازدواج کنم منو میکشه!!!بخدا راست میگم!!!.....
پسر که دید نمیتونه کنترلش کنه سرشو توی بغلش گرفت و سعی کرد ارومش کنه...
_ هیشش...آروم باش...هیچی نمیشه...کسی قرار نیست تورو بکشه مینجی...اون فقط قراره شوهرت بشه...
+نمیتونم...اگر من زنش بشم منو میکشه...خودش بهم گفت این آخرین شبیه که پیش بابام میمونم...دیگه نمیتونم ببینمش..
_میتونی....نگران نباش...من نمیزارم بهت آسیبی بزنه!
دختر یکم آرومتر شد و دیگه گریه نمیکرد....با چشمای پف کرده به پسری که دستشو میبنده خیره شده بود... احساس میکرد بدنش هی داغتر میشه...نمیدونست از تب بود یا از حس خنثی ای که داشت...
_دستت تا چند وقت کبود میمونه...چند تا از مویرگاتو پاره کردی....
+گفتی پیشم میمونی....گفتی کمکم میکنی....باید بهم قول بدی....من فقط بخاطر اینکه این حرفارو بهم زدی باهاش ازدواج میکنم....
_قول دادم...میدونی که زیر قولم نمیزنم....
+دوستم داری نه؟
کارشو متوقف کرد....نمیتونست توی چشماش نگاه کنه...هیچ حرفی نزد...فقط متعجب شده بود...
+خیلی وقته اینو فهمیدم....برای همین وقتی بزور خونِتو گرفتم هیچ کاری نکردی...از نگاهت معلومه.....جئون جونگکوک....منم دوست دارم...کمکم کن! کمکم کن از این سیاه چال در بیام...میخوام باتو باشم..میخوام پیشت بمونم...تو یکی پشتمو خالی نکن
بدون مکث.....بدون حتی یه کلمه حرف..لباشو روی لبای دختر گذاشت و بوسه ی عمیقی ازش گرفت...
انگار مینجی منتظر یه همچین چیزی بود...چشماشو بست و همراهی کرد...دستشو پشت سر پسر گذاشت و ازش استقبال کرد...
۳.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.