مژههایخیص

#مژه_های_خیص🌚🖤
Part6
دیانا: اتوسا بغضش ترکید و دوید رف.... دنبالش میدویدم ک رف تو خیابون و.............اتوساااااااااااااا(با جیغ و بغض)
امیر: یا خدا به صدای دیانا بود
دیانا: اتوسا پخش زمین بود دورش پر خون بود چمدتا سیلی اروم ب گوشش زدم ک ارسلان و امیر رصیدن زنگ زدیم انبولانس اومد رفتیم بیمارصتان رو دیدی صندلی نشصه بودیم ک پرصتار اومد خیز برداشتیم صمت پرصتار.....
امیر: چیشد
پرصتار: خدارو شکر صالم هصتن فق حافضه کلیشو ع دصت داد......
دیانا: امیر شماره خانوادع اتوسا دری
امیر: عار شماره مامانش
دیانا: بدع
امیر: میخی چیکا؟)
دیانا: مشنگ میخا ب ننه باباش بگم
امیر: ن نمخا
دیانا: امیر بده تا جرواجرت نکردم عنتر
امیر: با گوشی خدم بزنگ
دیانا: بدع
(+مامان اتوسا*دیانا)
+مامان: الو امیر جان خوبی
*سلام خاله
+الو دیانا خاله تویی
*عار
+جانم
*خاله خب چجوری بگم
+وای روم سیاه چیزی شده خاک ب صرم
*خاله اصلن نگران نشیدا
+بگو دیگ جون ب لب شدم
*خب خاله اتوسا تصادف کرده اصن نگران نشیدا
+یا ابلفض واییی کدوم بیمارصتانید
*بیمارصتان......(ی بیمارصتانی گف حالو)
+خدا مرگم بده اومدم اومدم
.............
•ادامه دارد•🌚🖤
دیدگاه ها (۰)

#مژه_های_خیص🌚🖤Part7دیانا: بعد چن دیقه مامان اتوسا اومد مرخص ...

#مژه_های_خیص🌚🖤Part8(صبح) دیانا:با نور خورشید بیدار شدم چن با...

#مژه_های_خیص🌚🖤 PArt5دیانا: خیلی عوضی هصیی اتوسا چق دوصت داش ...

#مژه_های_خیص🌚🖤PArt4(صبح) دیانا: بیدار شدم بی توجه ب ارسلان د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط