مژههایخیص

#مژه_های_خیص🌚🖤
Part7
دیانا: بعد چن دیقه مامان اتوسا اومد مرخص کردن اتوسارو.....
(پنج ماه بعد)
دیانا: بعد او ماجرا دیگ اتوسا رو ندیدم هرچیم ب خانوادش زنگ میزدم ج نمیددن همیجوری تو گوشیم میچرخیدم ک ارسلان کیلد تو در چرخوند اومد تو خیلی وخ بود خرش نکرده بودم خاصم یکم ناز کنم براش پریدم بقلش...
ارسلان: عهههه مهربون شدی
دیانا: شدم یا بودم
ارسلان: شدی
دیانا: خک تو صرتتت
ارسلان: جوجه خانوم مهربون شو
دیانا: بش
ارسلان: حالا میزاری بیام تو
دیانا: عوم بیا
ارسلان: رفتم تو اتاق لباسام عضو کردم ت اینه ب خدم خیره شدم...بعد تصادف اتوسا نخندیدم نرفتم بام نرفتم شهر بازی دلم میخاص الا پانیذ بود ک باش برم بام یهو زدم همه لوازم رو میز پرت کردم پایین....نشصم رو تخت دصامو گرفتم جلو صورتم ک بغضم ترکید....
دیانا: ع لبه در هواصم ب ارسلان بود ت عمرم گریه های ارسیو ندیده بودم....
ارسلان:دیانا رو پشت در دیدم دصتامو باز کردم ب نشونه ای ک بیا بقلم....
دیانا: ارسلان دصاشو باز کرد رفتم بقلش...
ارسلان: موهاشو نوازش میکردم ک دیدم خابش بردع..اروم گزاشتمش رو تخت پتو کشیدم روش.....وصایلو ع رو زمین برداشتم چیدم رو میز ع اتاق رفتم بیرون..... ی زیر سیگاری اوردم با ی بتری وتکا نشسم رو کاناپه ی سریال دپ اشک درار گزاشتم ب ساعت نگا کردم ۱۱نیم شب بود ی پیک وتکا رفتم بالا ی سیگار روشن کردم گزاشتم لبم......
(۴صاعت بعد)
دیانا: با صدای جیغ داد بیدار شدم رفتم ت سالن....سالن پر دود سیگار بود ارسلان داش فیلم میدید معلوم بود مسته دستاشو باز کرد رفتم بقلش نشصم ی سیگار روشن کردم.....

•ادامه دارد•🌚🖤
دیدگاه ها (۰)

#مژه_های_خیص🌚🖤Part8(صبح) دیانا:با نور خورشید بیدار شدم چن با...

#مژه_های_خیص🌚🖤PArt9همرو گزاشتم ت ماشین رفتم قنادی ی کیک جغدی...

#مژه_های_خیص🌚🖤Part6دیانا: اتوسا بغضش ترکید و دوید رف.... دنب...

#مژه_های_خیص🌚🖤 PArt5دیانا: خیلی عوضی هصیی اتوسا چق دوصت داش ...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط