رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۱۰۱
بلند شدم.
یه دفعه بین پاش نشوندم که با خجالت گفتم: کنارت
میشینم.
-میخوام خجالتت بریزه.
خم شد و لیوان آبمیوه رو به دستم داد که تشکري
کردم.
شبکهی آهنگهاي خارجیو آورد.
از پوشش زنا لبمو گزیدم.
دیدن همچین وضعهایی واسم عادي بود اما
دیدنشون کنار یه پسر نه!
با کنترل به تلوزیون اشاره کرد.
-اینجوري باید براي شوهرت لباس بپوشی نه اونجوري.
با حرص گفتم: ناسلامتی همین چند ساعت پیش
صیغهت شدم، یه جوري داري میگی انگار یه
هفتهست.
آروم خندید و لالهی گوشمو توي دهنش برد که
سریع کنار کشیدم.
-نکن.
دستشو زیر لباسم برد که مچشو گرفتم و سعی
کردم بیرونش بیارم.
-هنوز زیاد نگذشتهها، چقدر زن ندیدهاي!
کشیده گفتم: استاد.
به رونم چنگ زد که لبمو گزیدم.
-استاد و درد.
چرخیدم و با تعجب بهش نگاه کردم.
با اخم گفت: اینقدرم وول نخور، اگه توجه کنی بین
پامی و وقتی وول میخوري...
معنادار بهم نگاه کرد که منظورشو گرفتم و سریع
جلوتر نشستم که با خنده بازم به خودش چسبوندم.
-نترس، بلند نمیشه.
با حرص و خجالت گفتم: عه! اینجور حرف نزن.
با بدجنسی گفت: پس چجوري حرف بزنم؟ واضحتر؟
نالیدم: خدایا چرا همچین استادیو گذاشتی تو
پاچم؟
-نذاشته تو پاچت، گذاشته توي لباس زیرت.
اینو گفت و دستشو از زیرش رد کرد که با حس
کردن دستش آشوبی تو وجودم به پا شد.
-دستتو بکش بیرون اونجا حریم خصوصیه.
موهامو پشت گوشم برد.
-مگه واسه شوهر هم حریم خصوصی وجود داره؟
با حرص و دلی پر گفتم: یه جوري میگی شوهر انگار
واقعا زنتم! نخیرم آقاي محترم من فقط برات نقش
همخوابو دارم که درمانت کنم و بعدشم بندازیم
دور.
یه دفعه چنان فشارش داد که آخ بلندي گفتم و
مشتمو به دستش زدم.
-وحشی درد گرفت!
نزدیک گوشم غرید: مواظب حرفات باش مطهره، من
هیچوقت همچین حرفیو بهت زدم آره؟
با غم گفتم: مگه غیر از اینه؟
نفس عصبی کشید.
-ببند بیشتر از این نرو رو اعصابم؛ وقتی اینجایی وقتی صیغهی منی یعنی ناموس منی، هم خواب به
هرزههاي خیابونی میگند نه به تو، فهمیدي؟
سکوت کردم.
چرخیدم و سرمو تو سینهش پنهان کنم که گرماش
حس خوبی بهم داد.
آروم گفتم: من فقط از بعدش میترسیدم.
بغلم کرد و یه دستشو توي موهام فرو کرد.
بوسهاي به موهام زد.
-نترس، همه چیز رو بسپار دست من، نمیذارم یه ذره هم اذیت بشی، بهت قول میدم، هیچ کسی هم
از رابطهی بین من و تو نمیفهمه... به دوستهات
گفتی؟
آروم گفتم: آره.
-چی گفتند؟
-مخالفت کردند ولی بهشون گفتم قبول میکنم.
با کمی مکث گفت: مطمئن باش جبران میکنم.
نفس پر غمی کشیدم و چشمهامو بستم.
دستشو توي موهام نوازشوار کشید.
سرمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم.
-یه سوال ازت بپرسم؟
-بپرس.
-تا حالا چندتا دوست دختر داشتی؟
ناخونشو به ته ریشش کشید.
-بعد اینکه ازدواجم به هم خورد... پنجتا.
#پارت_۱۰۱
بلند شدم.
یه دفعه بین پاش نشوندم که با خجالت گفتم: کنارت
میشینم.
-میخوام خجالتت بریزه.
خم شد و لیوان آبمیوه رو به دستم داد که تشکري
کردم.
شبکهی آهنگهاي خارجیو آورد.
از پوشش زنا لبمو گزیدم.
دیدن همچین وضعهایی واسم عادي بود اما
دیدنشون کنار یه پسر نه!
با کنترل به تلوزیون اشاره کرد.
-اینجوري باید براي شوهرت لباس بپوشی نه اونجوري.
با حرص گفتم: ناسلامتی همین چند ساعت پیش
صیغهت شدم، یه جوري داري میگی انگار یه
هفتهست.
آروم خندید و لالهی گوشمو توي دهنش برد که
سریع کنار کشیدم.
-نکن.
دستشو زیر لباسم برد که مچشو گرفتم و سعی
کردم بیرونش بیارم.
-هنوز زیاد نگذشتهها، چقدر زن ندیدهاي!
کشیده گفتم: استاد.
به رونم چنگ زد که لبمو گزیدم.
-استاد و درد.
چرخیدم و با تعجب بهش نگاه کردم.
با اخم گفت: اینقدرم وول نخور، اگه توجه کنی بین
پامی و وقتی وول میخوري...
معنادار بهم نگاه کرد که منظورشو گرفتم و سریع
جلوتر نشستم که با خنده بازم به خودش چسبوندم.
-نترس، بلند نمیشه.
با حرص و خجالت گفتم: عه! اینجور حرف نزن.
با بدجنسی گفت: پس چجوري حرف بزنم؟ واضحتر؟
نالیدم: خدایا چرا همچین استادیو گذاشتی تو
پاچم؟
-نذاشته تو پاچت، گذاشته توي لباس زیرت.
اینو گفت و دستشو از زیرش رد کرد که با حس
کردن دستش آشوبی تو وجودم به پا شد.
-دستتو بکش بیرون اونجا حریم خصوصیه.
موهامو پشت گوشم برد.
-مگه واسه شوهر هم حریم خصوصی وجود داره؟
با حرص و دلی پر گفتم: یه جوري میگی شوهر انگار
واقعا زنتم! نخیرم آقاي محترم من فقط برات نقش
همخوابو دارم که درمانت کنم و بعدشم بندازیم
دور.
یه دفعه چنان فشارش داد که آخ بلندي گفتم و
مشتمو به دستش زدم.
-وحشی درد گرفت!
نزدیک گوشم غرید: مواظب حرفات باش مطهره، من
هیچوقت همچین حرفیو بهت زدم آره؟
با غم گفتم: مگه غیر از اینه؟
نفس عصبی کشید.
-ببند بیشتر از این نرو رو اعصابم؛ وقتی اینجایی وقتی صیغهی منی یعنی ناموس منی، هم خواب به
هرزههاي خیابونی میگند نه به تو، فهمیدي؟
سکوت کردم.
چرخیدم و سرمو تو سینهش پنهان کنم که گرماش
حس خوبی بهم داد.
آروم گفتم: من فقط از بعدش میترسیدم.
بغلم کرد و یه دستشو توي موهام فرو کرد.
بوسهاي به موهام زد.
-نترس، همه چیز رو بسپار دست من، نمیذارم یه ذره هم اذیت بشی، بهت قول میدم، هیچ کسی هم
از رابطهی بین من و تو نمیفهمه... به دوستهات
گفتی؟
آروم گفتم: آره.
-چی گفتند؟
-مخالفت کردند ولی بهشون گفتم قبول میکنم.
با کمی مکث گفت: مطمئن باش جبران میکنم.
نفس پر غمی کشیدم و چشمهامو بستم.
دستشو توي موهام نوازشوار کشید.
سرمو بالا آوردم و بهش نگاه کردم.
-یه سوال ازت بپرسم؟
-بپرس.
-تا حالا چندتا دوست دختر داشتی؟
ناخونشو به ته ریشش کشید.
-بعد اینکه ازدواجم به هم خورد... پنجتا.
۴۸۷
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.