پارت

پارت ۷
استاد من


ویو سایا:


روبه روش نشسته بودم و به منو خیره بودم ولی اون به چشمای من خیره بود ، تویه لحظه با چیزی که گفت شوکه شدم


_چشمات به عموت رفته؟


نگاه شوکه ام رو دید انگار تازه فهمید که چی گفته و سریع گفت


_منظورم این بود که اونطوری که تو عکسا دیدم چشمای مامان و بابات یه طور دیگه هستن گفتم شاید به عمویی خاله ای چیزی رفته باشه



درسته... چشمای من رو همه ی فامیل میگفتن که به عموی مرحومم رفته،چون چشمای مامان کشیده و عسلی رنگ و چشمای بابا یکم ریز تر از چشمای من و قهوه ای بودن اما چشمهای من به عمو رفته بودن چشم و ابروی مشکی...این سوالش برای این برام شوک آور بود چون هیچکس جز فامیل های نزدیکمون عمو رو ندیده بودن ، فقط یه عکس دونفره با پدرم داره که تویه اتاق کارشه و اینکه گفت چشمات شبیه به عموته من رو شوکه کرد



++درسته به عموی مرحومم رفته


چند لحظه همینطور بهم نگاه کرد، بی حرف


_اوه...متأسفم چندسالت بود؟


_انگار که من اونموقع ۷ماهم بوده


پوزخندی که زد متعجبم کرد...یکم رفتاراش مرموزانه بود


_شما از کی استرالیا بودید؟....خانواده ی دیگه ای هم دارین؟ خواهر...براد..


تا اسم خواهر اومد حس کردم عصبانی شد اما بعد با لحن آرومی گفت


_بچه بودم که پدرم به قتل رسید و مادرم هم با عموم ازدواج کرد تا اون پدر باشه برام اما خب اون حرو...



یهو حرفش رو نگه داشت و خشک شده با اون چهره ی عصبی بهم نگاه کرد و کمی بعد دوباره ادامه داد


_خب ولی...ولی مادرم....مادرم وقتی... وقتی حامله بود...فوت کرد


غمگین بهش نگاه کردم ، چقدر زجر کشیده بود تویه اون سن دستاش مشت شده بودن روی میز و به وضوح لرزششون رو حس میکردم ، با تردید دستام رو روی دستاش گذاشتم...
دیدگاه ها (۰)

پارت ۸استاد منآروم بهم خیره شد+م.. میتونم اگه حالتون بد نمیش...

پارت ۲۰خانم وکیل ــــــــــــــــــــــــــــسرش رو تویه دست...

پارت ۱۹خانم وکیل بدون توجه به صدا زدنش از کنارش آقای و به سم...

پارت ۱۸چی میشنیدم؟یون‌.‌.یون سه... اشکام به سرعت جاری شدن و ...

معرفی فیک (دور اما آشنا )

پارت ۳۷خانم وکیلاز خواب بیدار شدم ، هوا تاریک بود ، نگاهم به...

پارت ۸ فیک دور اما آشنا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط