پارت
پارت ۸
استاد من
آروم بهم خیره شد
+م.. میتونم اگه حالتون بد نمیشه یه چیزی بپرسم؟
چند لحظه به من و بعد به دستام که رمی دستاش بودن نگاه کرد و کج خندی زد
_بر اثر خفگی مرد....
پس فهمیده بود میخوام چی بگم ، واقعا ناراحت شدم
+واقعا متاسفم...امیدوارم روحشون شاد باشه...این حس رو تجربه نکردم اما درکتون میکنم...با اینکه یه بچه بودید پدرتون رو بکشن و مادرتون هم به همراه خواهر یا برادرتون خفه بشن...مطمئنن اون لحظه حالتون بد بوده... تا حالا مشاوره رفتید ؟ یا کسی بوده که دردو دل هاتونو بهش بگید؟
نگاهی بهم انداخت یه نگاه خاصی تو چشماش شکل گرفته بود انگار برق میزد چشماش...برق خوشحالی
_....ن....نه کسب نبوده...برای چی؟
++میتونید مثل یه دوست بهم اعتماد کنید..دلم میخواد شریک دردو دل هاتون باشم... آدمی نیستم که به کسی بگم..راز نگه دارم ، پس میتونید هروقت که دلتون گرفته بود بیاید تا باهم صحبت کنیم
چرا حس میکردم نگاهش رنگ پیروزی گرفته اما خب... احمق بودم دیگه...چرا باید همچین چیزی بشه؟
_باشه حتماً خانوم کوچولو...نصف زیر زمینه اونوقت میخوای شریک دردودلای منه ۳۰ ساله بشی کوچولو؟
+من کوچولو نیستم ۱۸ سالمه شما خیلی بزرگید...اصلا شما خیلی پیرید
_حالا من شدم پیر اره؟
++تقصیر خودتون شد اخه بهم گفتید نصفم زیر زمینه و کوچولوم ، خب شماهم به قول خودتون سی سالتونه پس دیگه پیر شدید
_میشه اینقدر از جمع استفاده نکنی ، بهم بگو کریس اینطوری راحت ترم
+باشه...کریس
*********************
+ممنونم بابت امروز واقعاً خیلی خوش گذشت به اندازه ی یه عمر منو خندوندیم ، خداحافظ
_منم روحیه ام عوض شد...همراه خوبی هستی خداحافظ خانوم کوچولو...
ماشینش که دور شد ناخوداگاه خنده ای روی لبم اومد و زمزمه کردم
+استاد مرموز من....
استاد من
آروم بهم خیره شد
+م.. میتونم اگه حالتون بد نمیشه یه چیزی بپرسم؟
چند لحظه به من و بعد به دستام که رمی دستاش بودن نگاه کرد و کج خندی زد
_بر اثر خفگی مرد....
پس فهمیده بود میخوام چی بگم ، واقعا ناراحت شدم
+واقعا متاسفم...امیدوارم روحشون شاد باشه...این حس رو تجربه نکردم اما درکتون میکنم...با اینکه یه بچه بودید پدرتون رو بکشن و مادرتون هم به همراه خواهر یا برادرتون خفه بشن...مطمئنن اون لحظه حالتون بد بوده... تا حالا مشاوره رفتید ؟ یا کسی بوده که دردو دل هاتونو بهش بگید؟
نگاهی بهم انداخت یه نگاه خاصی تو چشماش شکل گرفته بود انگار برق میزد چشماش...برق خوشحالی
_....ن....نه کسب نبوده...برای چی؟
++میتونید مثل یه دوست بهم اعتماد کنید..دلم میخواد شریک دردو دل هاتون باشم... آدمی نیستم که به کسی بگم..راز نگه دارم ، پس میتونید هروقت که دلتون گرفته بود بیاید تا باهم صحبت کنیم
چرا حس میکردم نگاهش رنگ پیروزی گرفته اما خب... احمق بودم دیگه...چرا باید همچین چیزی بشه؟
_باشه حتماً خانوم کوچولو...نصف زیر زمینه اونوقت میخوای شریک دردودلای منه ۳۰ ساله بشی کوچولو؟
+من کوچولو نیستم ۱۸ سالمه شما خیلی بزرگید...اصلا شما خیلی پیرید
_حالا من شدم پیر اره؟
++تقصیر خودتون شد اخه بهم گفتید نصفم زیر زمینه و کوچولوم ، خب شماهم به قول خودتون سی سالتونه پس دیگه پیر شدید
_میشه اینقدر از جمع استفاده نکنی ، بهم بگو کریس اینطوری راحت ترم
+باشه...کریس
*********************
+ممنونم بابت امروز واقعاً خیلی خوش گذشت به اندازه ی یه عمر منو خندوندیم ، خداحافظ
_منم روحیه ام عوض شد...همراه خوبی هستی خداحافظ خانوم کوچولو...
ماشینش که دور شد ناخوداگاه خنده ای روی لبم اومد و زمزمه کردم
+استاد مرموز من....
- ۱.۷k
- ۱۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط