♡flower of evil♡
♡flower of evil♡
part:5
تهیونگ ا.ت رو بغل کرده بود چطوری نمیدونم
جیمین: چیشده کلک*خنده شیطانی
تهیونگ: سرفه سرفه(داره گلوشو صاف میکنع:/) معرفی میکنم ا.ت همسر آیندم
ا.ت:*خجالت
جیمین: خجالت نداره زن داداش
*ویو کوک*
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم قلبم شکسته ولی من که عاشق کسی نشدم یه بار شدم ولی اشتباه کردم
کوک: مبارک*بغض
سریع رفتم تو اتاقم
تهیونگ: حسود
ا.ت: مثلا داداشته:/
جیمین: خب کی ازدواج میکنید
ا.ت: ما که الان رل زدیم به این زودی ازدواج کنیم://
تهیونگ: راس میگه:/
ا.ت: من میرم پیش کوک یه نقشه دارم
تهیونگ: باش
در اتاق کوک زدم
کوک: بیا تو
رفتم داخل دیدم پنجره باز خودش هم لب پنجره وایساده و داره سیگار میکشه
ا.ت: چیشده؟؟
کوک: هیچی
ا.ت: مگه قرار نبود تو با من راحت باشی
کوک: خب احساس میکنم عاشق شدم
ا.ت: اسمش چیه آدرسش. سنش. شمارش اصن اینارو میدونی
کوک: اره ولی چرا به تو بگم اون دیگه رفته
ا.ت: بهت خیانت کرده؟
کوک: اره ولی مال 3 سال قبل
ا.ت: میشه ماجرا رو واسم تعریف کنی؟
کوک: اره
ا.ت: خب گوش میکنم
کوک: همه چیز از سه سال قبل شروع شد یه دختر خوشکل دیدم تو یه کافه اونم از من خوشش اومده بود یه روز که دانشگاه بودم به هم برخورد کردیم بعد از سلام کردن و کلی حرف بهم گفت تو به من حسی داری گفتم اره منم گفتم تو چی اونم گفت اره تصمیم گرفتیم رل بزنیم بعد از دو سال قرار گذاشتن دیدم با یکی دیگه......
ا.ت: اها فهمیدم قضیه چیه
ا.ت: هر کسی که بوده لیاقتت رو نداشته:)
کوک:*اشک
داشت گریه میکرد عین بچه کوچولو ها شده بود بغلش کردم(هق منم یکی مث ا.ت میخوام هقققق)
ا.ت: ادمین بیا تو رو هم بغل کنم
(اومدم هق)
ا.ت: بعدا بغلت میکنم فعلا بقیشو بنویس
(هق باشه هققق)
تو بغلم گریه میکرد بعد از پنج دقیقه گریه کردن بلاخره سرشو بالا آورد
ا.ت: برو صورتتو بشور و بیا پایین ددی
کوک: ددی!!
ا.ت: اره دیگه
کوک: تو برو منم میام
ا.ت: باشه
رفتم پایین دیدم جیمین داره تلفنی صحبت میکنه دزدکی گوش میدادم
جیمین: یونگی نقشه رو میخوای؟
ا.ت: جیغغغغ
جیمین: زن داداش ت... تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت: کوک.... کوک*داد
جیمین: ساکت باش*حالت تند و خشن
کوک: هاااا*داد
ا.ت: بیا پایین کارت دارم*داد
کوک: باش*داد
از جیمین فرار میکردم اونم دنبالم بود رفتم اتاق نشیمن که کوک اومد
کوک: ا.ت چی میخوای
ا.ت: کوک.... زود باش بیا اینجا.... یه خبر مهم دارم
کوک اومد پیشم
کوک: بگو
ا.ت: کوک... جیمین.... جیمین با یونگی... کار میکنه
کوک: چی!!!!
جیمین: اره منو گرفتید ولی تازه کاری از دستتون بر نمیاد یونگی نقشه رو میدونه
ا.ت: نخیر وقتی خواستی نقشه رو به یونگی بگی من اومدم و جیغ کشیدم
جیمین: تو از همه چی خبر داری پس مطمعن باش بلایی سرت میارم ک....
کوک: تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی حالا هم از خونه من برو بیرون*داد
جیمین: تهیونگ بیا بریم
ا.ت: تهیونگ تو هم هم دست اونی*بغض
تهیونگ: ا.ت ببخشید ولی من... من واقعا دوست دارم
ا.ت: تازه دوست داشتن تو هیچ اشتباهی رو درست نمیکنه*بغض
کوک: از خونه من برید بیرون*داد
تهیونگ: باشه*بغض
سریع از خونه رفتن بیرون دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم اشکام سرازیر شد کوک بغلم کرد
کوک: لیاقتت رو نداشت
ا.ت: هق ولی چطور میتونه بهم هق خیانت کنه هققق
کوک: چیزی نیست عزیزم
ا.ت: هققق
کوک: برو صورتتو بشور
ا.ت: تو هم با من بیا
کوک: ب.. باش://
رفتم صورتمو شستم کوک رو تخت نشسته بود یه لباس راحتی از کمد برداشتم کوک داشت نگام میکرد
ا.ت: چرا نگام میکنی:/
کوک: دوس دارم بهت نگا کنم:/
ا.ت: تو غلط میکنی
کوک:.....
بهش توجه نکردم و لباسم و عوض کردم
ا.ت: کوک چرا بهم زل زدی
کوک: چه بدن خوش فرمی داری*خنده شیطانی
ا.ت: چیه بدن خوش فرم ندیدی*خنده شیطانی
کوک: ن
ا.ت: بیشور بیا برو بیرون*خنده ریز
کوک: باشه*خنده ریز
ادامه دارد............
یاح یاح خماری😈
20 لایک
10 کامنت
برید فکر های منحرفانتونو بکنید و بیاید تو پیوی بگید دوس دارم بدونم منحرفیتون تا چ حد🤣😈
part:5
تهیونگ ا.ت رو بغل کرده بود چطوری نمیدونم
جیمین: چیشده کلک*خنده شیطانی
تهیونگ: سرفه سرفه(داره گلوشو صاف میکنع:/) معرفی میکنم ا.ت همسر آیندم
ا.ت:*خجالت
جیمین: خجالت نداره زن داداش
*ویو کوک*
نمیدونم چرا ولی احساس میکنم قلبم شکسته ولی من که عاشق کسی نشدم یه بار شدم ولی اشتباه کردم
کوک: مبارک*بغض
سریع رفتم تو اتاقم
تهیونگ: حسود
ا.ت: مثلا داداشته:/
جیمین: خب کی ازدواج میکنید
ا.ت: ما که الان رل زدیم به این زودی ازدواج کنیم://
تهیونگ: راس میگه:/
ا.ت: من میرم پیش کوک یه نقشه دارم
تهیونگ: باش
در اتاق کوک زدم
کوک: بیا تو
رفتم داخل دیدم پنجره باز خودش هم لب پنجره وایساده و داره سیگار میکشه
ا.ت: چیشده؟؟
کوک: هیچی
ا.ت: مگه قرار نبود تو با من راحت باشی
کوک: خب احساس میکنم عاشق شدم
ا.ت: اسمش چیه آدرسش. سنش. شمارش اصن اینارو میدونی
کوک: اره ولی چرا به تو بگم اون دیگه رفته
ا.ت: بهت خیانت کرده؟
کوک: اره ولی مال 3 سال قبل
ا.ت: میشه ماجرا رو واسم تعریف کنی؟
کوک: اره
ا.ت: خب گوش میکنم
کوک: همه چیز از سه سال قبل شروع شد یه دختر خوشکل دیدم تو یه کافه اونم از من خوشش اومده بود یه روز که دانشگاه بودم به هم برخورد کردیم بعد از سلام کردن و کلی حرف بهم گفت تو به من حسی داری گفتم اره منم گفتم تو چی اونم گفت اره تصمیم گرفتیم رل بزنیم بعد از دو سال قرار گذاشتن دیدم با یکی دیگه......
ا.ت: اها فهمیدم قضیه چیه
ا.ت: هر کسی که بوده لیاقتت رو نداشته:)
کوک:*اشک
داشت گریه میکرد عین بچه کوچولو ها شده بود بغلش کردم(هق منم یکی مث ا.ت میخوام هقققق)
ا.ت: ادمین بیا تو رو هم بغل کنم
(اومدم هق)
ا.ت: بعدا بغلت میکنم فعلا بقیشو بنویس
(هق باشه هققق)
تو بغلم گریه میکرد بعد از پنج دقیقه گریه کردن بلاخره سرشو بالا آورد
ا.ت: برو صورتتو بشور و بیا پایین ددی
کوک: ددی!!
ا.ت: اره دیگه
کوک: تو برو منم میام
ا.ت: باشه
رفتم پایین دیدم جیمین داره تلفنی صحبت میکنه دزدکی گوش میدادم
جیمین: یونگی نقشه رو میخوای؟
ا.ت: جیغغغغ
جیمین: زن داداش ت... تو اینجا چیکار میکنی
ا.ت: کوک.... کوک*داد
جیمین: ساکت باش*حالت تند و خشن
کوک: هاااا*داد
ا.ت: بیا پایین کارت دارم*داد
کوک: باش*داد
از جیمین فرار میکردم اونم دنبالم بود رفتم اتاق نشیمن که کوک اومد
کوک: ا.ت چی میخوای
ا.ت: کوک.... زود باش بیا اینجا.... یه خبر مهم دارم
کوک اومد پیشم
کوک: بگو
ا.ت: کوک... جیمین.... جیمین با یونگی... کار میکنه
کوک: چی!!!!
جیمین: اره منو گرفتید ولی تازه کاری از دستتون بر نمیاد یونگی نقشه رو میدونه
ا.ت: نخیر وقتی خواستی نقشه رو به یونگی بگی من اومدم و جیغ کشیدم
جیمین: تو از همه چی خبر داری پس مطمعن باش بلایی سرت میارم ک....
کوک: تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی حالا هم از خونه من برو بیرون*داد
جیمین: تهیونگ بیا بریم
ا.ت: تهیونگ تو هم هم دست اونی*بغض
تهیونگ: ا.ت ببخشید ولی من... من واقعا دوست دارم
ا.ت: تازه دوست داشتن تو هیچ اشتباهی رو درست نمیکنه*بغض
کوک: از خونه من برید بیرون*داد
تهیونگ: باشه*بغض
سریع از خونه رفتن بیرون دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم اشکام سرازیر شد کوک بغلم کرد
کوک: لیاقتت رو نداشت
ا.ت: هق ولی چطور میتونه بهم هق خیانت کنه هققق
کوک: چیزی نیست عزیزم
ا.ت: هققق
کوک: برو صورتتو بشور
ا.ت: تو هم با من بیا
کوک: ب.. باش://
رفتم صورتمو شستم کوک رو تخت نشسته بود یه لباس راحتی از کمد برداشتم کوک داشت نگام میکرد
ا.ت: چرا نگام میکنی:/
کوک: دوس دارم بهت نگا کنم:/
ا.ت: تو غلط میکنی
کوک:.....
بهش توجه نکردم و لباسم و عوض کردم
ا.ت: کوک چرا بهم زل زدی
کوک: چه بدن خوش فرمی داری*خنده شیطانی
ا.ت: چیه بدن خوش فرم ندیدی*خنده شیطانی
کوک: ن
ا.ت: بیشور بیا برو بیرون*خنده ریز
کوک: باشه*خنده ریز
ادامه دارد............
یاح یاح خماری😈
20 لایک
10 کامنت
برید فکر های منحرفانتونو بکنید و بیاید تو پیوی بگید دوس دارم بدونم منحرفیتون تا چ حد🤣😈
۱۲۶.۴k
۰۷ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.