♡flower of evil♡
♡flower of evil♡
part:7
رفتم بالا تو اتاقم خوابیدم توی خواب شیرین بودم که یکی در گوشم آروم گفت نمیخوای بلند شی با شتاب از خواب پریدم ک سرم خورد ب تاج تخت
ا.ت: آییییی سرم... نمیتونی یه جور دیگه بیدارم کنی
کوک: ببخشید ولی اگه بلند نمیشدی ی لیوان آب میریختم روت
ا.ت: باشه بابا فهمیدیم بی رحمی
کوک: پاشو بینم دیرمون شد
ا.ت: باشه بابا
بلند شدم رفتم دستشویی اومدم بیرون دیدم کوک رو تخت نشسته بهش توجه نکردم
ا.ت: میشه بری بیرون لباسامو عوض کنم
کوک: ن
ا.ت: برو بیرون دیگه*داد
کوک: داد نزن بخدا یکاریت میکنم نتونی راه بری*داد
ا.ت: کثافت بیشور*زیر لب
ا.ت: وقتی عصبانی میشی جذاب تر میشی
کوک: اها فهمیدم چی میخوای*خنده شیطانی
ا.ت: من اهل این کارا نیسم
کوک: ولی من میخوام بکنمت*خنده شیطانی
ا.ت: گ......
کوک: الان چی گفتی
ا.ت: ه... هیچی.. هیچی نگفتم
کوک: حرفتو بزن
ا.ت: خ... خواستم بگم... گ... گی میخوری
کوک: پس آماده باش میخوام مامانت کنم
ا.ت: الان وقتش نیس باید بریم
کوک: یادم نمیره ها
ا.ت: یااا چقد بیشوری تو
کوک: ساکت باش بیبی
ا.ت: بیبی!!
کوک: اره دیگه تو به من میگی ددی منم به تو میگم بیبی
ا.ت: قبول
لباسامو عوض کردم ب کوک هم محل ندادم مو هامو دم اسبی بستم آرایش ملایم کردم دستکش هام رو دستم کردم و آماده شدم کوک هم با تعجب بهم زل زده بود
ا.ت: چیه
کوک: بدنت.... چه خوش فرم
ا.ت: خودم میدونم یه بار دیگه هم اینو گفتی
کوک: بیا ت اتاق من کارت دارم
ا.ت: اوکی:/
باهاش رفتم تو اتاقش خودش رفت دستشویی منم رو تخت نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم ک اومد بیرون
ا.ت: چی میخوای
کوک: هیچی فقط بشین
ا.ت: باوش
گوشیمو گذاشتم کنار دیدم کوک داره لباسشو عوض میکنع چشمم ب اون سیکسپک هاش افتاد دهنم وا موند
کوک: چیح دلت میخواد*خنده شیطانی
ا.ت: منحرف.. زود باش بریم
کوک: باش وایسا
بلاخره تموم شد رفتیم پایین سوار ماشین شدیم بعد از چند ساعت رسیدیم به یه خونه خیلی بزرگ فک کنم مال یونگی بود یه ماشین دیگ هم جلو در واستاده بود اون فک کنم جیهوپ بود کوک ماشین رو پارک کرد از ماشین پیاده شدم کوک دستمو گرفت
کوک: مواظب خودت باش
ا.ت: ب.. باش
دزدکی رفتم داخل خونه جیمین و تهیونگ رو هم دیدم یکی از پنجره ها باز از دیوار بالا رفتم رفتم داخل اون اتاق فک کنم اتاق مهمونا بود از اون اتاق رفتم بیرون دیدم یکی از خدمتکار ها داره میاد سمت این اتاق سریع فرار کردم اتاق بغلی پشت در بودم که ی صدا شنیدم وقتی پشت سرم رو نگاه کردم دیدم تو اتاق یونگیم و خود یونگی هم تو اتاق
یونگی: به به مهمون داریم
اومد جلو سریع فرار کردم کنار پنجره درو قفل کرد
ا.ت: چیکار میکنی
یونگی: میخوام چندتا سوال ازت بپرسم
ا.ت: بپرس
یونگی: اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: هیچی
یونگی: اسمت چیه؟
ا.ت: ا.ت
یونگی: جون چ اسمی*خنده شیطانی
ا.ت: خودمم میدونم آقای یونگی
یونگی: اسم منو هم میدونی ک*خنده شیطانی
ا.ت: ودف:/
یونگی: خب خانم ا.ت منو تو با هم کار داریم*خنده شیطانی
هعی من میرفتم عقب هعی یونگی میومد جلو تا اینکه به دیوار خوردم
یونگی: میخوام یه نینی بزارم تو شکمت*خنده شیطانی
ا.ت: تروخدا ولم کن
یونگی: میخوام مامانیت کنم*خنده شیطانی
ا.ت: ن تروخدا*بغض
اومد به زور لبمو بوسید بعد چند ثانیه منم همراهیش کردم نمیدونم چرا ولی مغزم اجازه نمیداد ازش دست بکشم بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
یونگی: لبت خوشمزس بیبی
ا.ت: تروخدا ولم کن... م.. میترسم
یونگی: از چی میترسی ازینکه کوک بفهمه نترس کاری میکنم ک حتی ردی هم نمونه
ا.ت: تو از کجا میدونی ک من با کوک زندگی میکنم؟
یونگی: جیمین گفت
ا.ت: اها اون خیانت کارا*زیر لب
یونگی: خب حالا ادامه بدیم *خنده شیطانی
نمیدونستم چیکار کنم سر جام خشکم زده بود عین مجسمه شده بودم
ک لباسشو در آورد خواست شلوارشو در بیاره ک
گفتم: تروخدا ولم کن نمیخوام*بغض
یونگی: چیه نمیخوای مامانی بشی
ا.ت: ن نمیخوام
یونگی: چاره ای نیست
اومد جلو تیشرتمو در آورد نمیتونستم حرکت کنم
یونگی: چ بدن خوش فرمی*خنده شیطانی
ک یکی در زد
تهیونگ: میشه درو باز کنی
یونگی: الان نمیتونم کار دارم
تهیونگ: باشه پس یکم دیگه میام
دستشو گذاشته بود رو دهنم نمیزاشت داد بزنم
وقتی ک تهیونگ رفت یونگی شلوارمو پایین کشید
ا.ت: ت... تروخدا.. ن.. نکن
یونگی: خوش میگذره بیبی
ا.ت: ودف:/
شلوار خودش رو هم در آورد
*ویو ا.ت*
چرا تموم این پسرا سیکسپک دارن
خاک ت سرت ا.ت چرا به این فکر میکنی تو تو ماموریتی
یونگی: حالا بیا ک کارت دارم
ک ی پیام واسم اومد یونگی گوشیمو برداشت
یونگی: اوه.. عشقت پیام داد
پیامو خوند
یونگی: ا.ت حالت خوبه من تو حیاطم!
کوک زنگ زد یونگی جواب داد و گوشی رو گذاشت رو اسپیکر
یونگی: به به دشمن قدیمی
ا.ت: کوک کمکم کن تروخدا*داد و گریه
ادامه دارد... 😈
part:7
رفتم بالا تو اتاقم خوابیدم توی خواب شیرین بودم که یکی در گوشم آروم گفت نمیخوای بلند شی با شتاب از خواب پریدم ک سرم خورد ب تاج تخت
ا.ت: آییییی سرم... نمیتونی یه جور دیگه بیدارم کنی
کوک: ببخشید ولی اگه بلند نمیشدی ی لیوان آب میریختم روت
ا.ت: باشه بابا فهمیدیم بی رحمی
کوک: پاشو بینم دیرمون شد
ا.ت: باشه بابا
بلند شدم رفتم دستشویی اومدم بیرون دیدم کوک رو تخت نشسته بهش توجه نکردم
ا.ت: میشه بری بیرون لباسامو عوض کنم
کوک: ن
ا.ت: برو بیرون دیگه*داد
کوک: داد نزن بخدا یکاریت میکنم نتونی راه بری*داد
ا.ت: کثافت بیشور*زیر لب
ا.ت: وقتی عصبانی میشی جذاب تر میشی
کوک: اها فهمیدم چی میخوای*خنده شیطانی
ا.ت: من اهل این کارا نیسم
کوک: ولی من میخوام بکنمت*خنده شیطانی
ا.ت: گ......
کوک: الان چی گفتی
ا.ت: ه... هیچی.. هیچی نگفتم
کوک: حرفتو بزن
ا.ت: خ... خواستم بگم... گ... گی میخوری
کوک: پس آماده باش میخوام مامانت کنم
ا.ت: الان وقتش نیس باید بریم
کوک: یادم نمیره ها
ا.ت: یااا چقد بیشوری تو
کوک: ساکت باش بیبی
ا.ت: بیبی!!
کوک: اره دیگه تو به من میگی ددی منم به تو میگم بیبی
ا.ت: قبول
لباسامو عوض کردم ب کوک هم محل ندادم مو هامو دم اسبی بستم آرایش ملایم کردم دستکش هام رو دستم کردم و آماده شدم کوک هم با تعجب بهم زل زده بود
ا.ت: چیه
کوک: بدنت.... چه خوش فرم
ا.ت: خودم میدونم یه بار دیگه هم اینو گفتی
کوک: بیا ت اتاق من کارت دارم
ا.ت: اوکی:/
باهاش رفتم تو اتاقش خودش رفت دستشویی منم رو تخت نشسته بودم و با گوشیم ور میرفتم ک اومد بیرون
ا.ت: چی میخوای
کوک: هیچی فقط بشین
ا.ت: باوش
گوشیمو گذاشتم کنار دیدم کوک داره لباسشو عوض میکنع چشمم ب اون سیکسپک هاش افتاد دهنم وا موند
کوک: چیح دلت میخواد*خنده شیطانی
ا.ت: منحرف.. زود باش بریم
کوک: باش وایسا
بلاخره تموم شد رفتیم پایین سوار ماشین شدیم بعد از چند ساعت رسیدیم به یه خونه خیلی بزرگ فک کنم مال یونگی بود یه ماشین دیگ هم جلو در واستاده بود اون فک کنم جیهوپ بود کوک ماشین رو پارک کرد از ماشین پیاده شدم کوک دستمو گرفت
کوک: مواظب خودت باش
ا.ت: ب.. باش
دزدکی رفتم داخل خونه جیمین و تهیونگ رو هم دیدم یکی از پنجره ها باز از دیوار بالا رفتم رفتم داخل اون اتاق فک کنم اتاق مهمونا بود از اون اتاق رفتم بیرون دیدم یکی از خدمتکار ها داره میاد سمت این اتاق سریع فرار کردم اتاق بغلی پشت در بودم که ی صدا شنیدم وقتی پشت سرم رو نگاه کردم دیدم تو اتاق یونگیم و خود یونگی هم تو اتاق
یونگی: به به مهمون داریم
اومد جلو سریع فرار کردم کنار پنجره درو قفل کرد
ا.ت: چیکار میکنی
یونگی: میخوام چندتا سوال ازت بپرسم
ا.ت: بپرس
یونگی: اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: هیچی
یونگی: اسمت چیه؟
ا.ت: ا.ت
یونگی: جون چ اسمی*خنده شیطانی
ا.ت: خودمم میدونم آقای یونگی
یونگی: اسم منو هم میدونی ک*خنده شیطانی
ا.ت: ودف:/
یونگی: خب خانم ا.ت منو تو با هم کار داریم*خنده شیطانی
هعی من میرفتم عقب هعی یونگی میومد جلو تا اینکه به دیوار خوردم
یونگی: میخوام یه نینی بزارم تو شکمت*خنده شیطانی
ا.ت: تروخدا ولم کن
یونگی: میخوام مامانیت کنم*خنده شیطانی
ا.ت: ن تروخدا*بغض
اومد به زور لبمو بوسید بعد چند ثانیه منم همراهیش کردم نمیدونم چرا ولی مغزم اجازه نمیداد ازش دست بکشم بعد از چند دقیقه از هم جدا شدیم
یونگی: لبت خوشمزس بیبی
ا.ت: تروخدا ولم کن... م.. میترسم
یونگی: از چی میترسی ازینکه کوک بفهمه نترس کاری میکنم ک حتی ردی هم نمونه
ا.ت: تو از کجا میدونی ک من با کوک زندگی میکنم؟
یونگی: جیمین گفت
ا.ت: اها اون خیانت کارا*زیر لب
یونگی: خب حالا ادامه بدیم *خنده شیطانی
نمیدونستم چیکار کنم سر جام خشکم زده بود عین مجسمه شده بودم
ک لباسشو در آورد خواست شلوارشو در بیاره ک
گفتم: تروخدا ولم کن نمیخوام*بغض
یونگی: چیه نمیخوای مامانی بشی
ا.ت: ن نمیخوام
یونگی: چاره ای نیست
اومد جلو تیشرتمو در آورد نمیتونستم حرکت کنم
یونگی: چ بدن خوش فرمی*خنده شیطانی
ک یکی در زد
تهیونگ: میشه درو باز کنی
یونگی: الان نمیتونم کار دارم
تهیونگ: باشه پس یکم دیگه میام
دستشو گذاشته بود رو دهنم نمیزاشت داد بزنم
وقتی ک تهیونگ رفت یونگی شلوارمو پایین کشید
ا.ت: ت... تروخدا.. ن.. نکن
یونگی: خوش میگذره بیبی
ا.ت: ودف:/
شلوار خودش رو هم در آورد
*ویو ا.ت*
چرا تموم این پسرا سیکسپک دارن
خاک ت سرت ا.ت چرا به این فکر میکنی تو تو ماموریتی
یونگی: حالا بیا ک کارت دارم
ک ی پیام واسم اومد یونگی گوشیمو برداشت
یونگی: اوه.. عشقت پیام داد
پیامو خوند
یونگی: ا.ت حالت خوبه من تو حیاطم!
کوک زنگ زد یونگی جواب داد و گوشی رو گذاشت رو اسپیکر
یونگی: به به دشمن قدیمی
ا.ت: کوک کمکم کن تروخدا*داد و گریه
ادامه دارد... 😈
۱۲۵.۳k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.