الماس من

الماس من )
پارت ۱

نگاه اول
ساعت هنوز نه شب نشده بود اما آسمان نیویورک مثل همیشه سنگین و خفه به نظر میرسید لیلی پشت پنجره ی ماشین ایستاده بود و با انگشت حلقهاش بخار شیشه را پاک میکرد. دلش نمیخواست بره. مهمونی امشب چیزی نبود که بخواد توش باشه. پر از آدمهای فیک، پولدارهای حوصله ،سربر و نگاههایی که از سر تا پاشو اسکن اما مادرش اصرار کرده بود: میکردن. فقط امشب میخوای بقیه فک کنن خانوادت انزواطلبن؟ یه ساعت، نهایتش دو ساعت. لیلی وارد سالن که شد احساس کرد یه جوریه. انگار چیزی تو هوا معلقه، یه حس سنگین و عجیب موسيقى لوكس، لباسهای شب، و خندههای مصنوعی همه چیز مرتب بود... بیش از حد مرتب. همه ش توی ذهنش می «یه ساعت و میرم فقط يه ساعت.» نزدیک میز نوشیدنی ایستاده بود که حس کرد یکی داره نگاهش میکنه نه از اون نگاههای معمولی یه چیزی توی این نگاه، سرد بود... ترسناک، اما عميق. چرخید. اونجا بود. مردی قد بلند کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید باز شده تا دکمهی سوم. موهاش کوتاه و نگاهی که انگار هیچکس جرئت نمیکرد بهش خیره بشه... جز لیلی. لبخند نمیزد. فقط نگاه میکرد. نگاه جونگکوک جئون ، مردی که اسمش . توى خيابو نای نیویورک با
نگاه جونگکوک مردی که اسمش توی خیابونای نیویورک با ترس زمزمه میشد کسی که قانون خودش رو داشت... و کسی که امشب، فقط یک نفر نظرش رو جلب کرده بود. لیلی خواست نگاهش رو بدزده ولی یه اون مرد دیگه به سمتش اومده بود. لحظه دیر شده بود چون و این لحظه ای بود که داستان لیلی با تاریکی شروع شد... لیلی فقط چند قدم عقب تر رفته بود اما نفسش به شکل عجیبی شده بود. چرا اون مرد داشت سمتش می اومد؟ این نگاه چی بود؟ حس میکرد قلبش داره توی گلوش میزنه ولی نه از عشق... از چیزی ناشناخته شاید از چیزی که تا حالا تجربه اش نکرده بود. تند ویلیام بیصدا نزدیک شد نه نگاه ازش برداشت نه مکث کرد. دقیقا جلوی لیلی ایستاد فاصله شون کم بود، خیلی کم. انگار عمداً فضای شخصیش رو شکسته بود. با صدایی خش دار و آروم گفت: تو دعوتی اینجا؟ لیلی نفسش رو جمع .کرد سر بلند کرد و مستقیم توی چشماش نگاه کرد این کارشو خودش هم نفهمید چرا کرد شاید چون از بچگی یاد گرفته بود از چیزی که میترسی بهش زل بزن تا قدرتشو بگیری. خانوادم دعوت .داشتن من همراهشون اومدم. جونگکوک نیم نگاهی به گوشه سالن انداخت به مردی که با همسرش حرف میزد. بعد دوباره چشمهاشو
دیدگاه ها (۲)

الماس من )پارت ۲ برگردوند به صورت لیلی. تو متعلق به این جمع ...

( الماس من )پارت ۳ مطمئن شد یه ماشین ،مشکی، پارک شده اون طر...

پروفایل شخصیت: دیوید (David)سن: ۳۰ سالشغل: رئیس کارتل بزرگ و...

پروفایل شخصیت: لیلی (Lily)سن: ۲۵ سالشغل: انشجویان ظاهر: چهره...

الماس من پارت ۱۳پشت سرش کسی وارد شد مردی با لباس تیره - رئيس...

الماس من پارت ۳۰ لیلی مشتهایش را گره کرد. » - اگه دیوید بفهم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط