الماس من

( الماس من )
پارت ۳
مطمئن شد یه ماشین ،مشکی، پارک شده اون طرف ،خیابون درست روبه روش. چراغها خاموش بودن یه سایه پشت فرمون حرکت نمیکرد. فقط ... بود. ضربان قلبش بالا رفت. نگاه سريع انداخت و مسیرش رو عوض کرد. سعی کرد آروم قدم
نگاه سریع بزنه. انداخت و مسیرش رو عوض کرد. سعی کرد آروم قدم ولی همون ،ماشین با ،فاصله شروع به حرکت .کرد نه خیلی نزدیک نه خیلی دور. لیلی نفسش رو حبس کرد و وارد کافه ی کوچیکی سر کوچه شد. خودش رو پشت میز گوشهای جا داد و گوشیشو بیرون آورد. شمارهی پدرش رو گرفت... ولی منصرف شد. نکنه فقط تصادفیه؟ نکنه دارم زیادی فکر میکنم ; به خودش اطمینان داد که این فقط یه خیال بوده، فقط یه ماشین اما وقتی از پنجره کافه بیرون نگاه کرد و همون ماشین هنوز اونجا بود، دیگه شک نداشت. صبح روز ،بعد توی دانشگاه پشت لپتاپ نشسته بود. ذهنش اصلاً باهاش همکاری نمیکرد کد میزد پاک میکرد تکرار تمرکز نداشت. تا اینکه چشمش به یه ایمیل افتاد موضوع: Just Coffee لبهاش خشک شدن سریع بازش کرد. سلیقه ی خوبی توی انتخاب کتابخونه داری منم قهوه ی تلخ رو ترجیح میدم امشب ساعت ، کافه ی طبقه دوم خیابون هفتم بیا... یا بذار بازی تموم بشه همینجا. قلبش شروع کرد به تپیدن نه از هیجان از چیزی شبیه ترس اون منو تعقیب میکرد؟ از کی؟ چطور آدرس ایمیلمو پیدا کرده؟ تمام روز این سوالها مثل خوره به جونش افتاده بودن
تمام روز این سوالها مثل خوره به جونش افتاده بودن نمیخواست بره نباید هم میرفت. ولی ساعت که به ۷:۵۵ ،رسید خودش رو جلوی همون کافه دید. فضای کافه نیمه تاریک بود با موسیقی جز آروم و نور نارنجی لیلی در رو باز کرد. جونگکوک نشسته بود گوشه .سالن با یه لیوان قهوه ی بخارکرده و نگاهی که بیرحمانه دقیق بود. وقتی وارد شد حتی پلک هم .نزد فقط به صندلی مقابلش اشاره کرد. لیلی نشست بی حرف بدون سلام جونکوک خم شد جلوتر آرنج هاشو روی میز گذاشت. صدایش آرام، اما عمیق بود من معمولاً دنبال کسی نمیرم لیلی لبش رو تر کرد. پس چرا منو دنبال کردی؟ جونگکوک چون تو... فرق داری نه. من فقط یه دختر معمولیم دانشجو هیچ چیز خاصی ندارم دقیقاً همین جاست که اشتباه میکنی. تو ساکتی... ولی نگاهت حرف میزنه نمیترسی، اما فرار میکنی و هیچ کسی نمیتونه از من فرار کنه لیلی لیلی لبخند کوتاهی زد. تلخ و پر از تمسخر: فکر کردی با این جملههای عجیب و مرموز میتونی ذهنمو بخونی؟ ویلیام بدون اینکه پلک بزنه گفت: نه. فقط دارم میفهمم تو از عشق فراری ای... چون یه بار شکست خوردی لیلی مکث کرد. نفسش بند اومد.
دیدگاه ها (۳)

الماس من)پارت ۴ خوردی لیلی مکث کرد. نفسش بند اومد. چیزی توی ...

( الماس من )پارت ۵ «یه ماشین دنبالت اومده چرخ عقب سمت راستش ...

الماس من )پارت ۲ برگردوند به صورت لیلی. تو متعلق به این جمع ...

الماس من )پارت ۱ نگاه اول ساعت هنوز نه شب نشده بود اما آسمان...

الماس من پارت ۱۳پشت سرش کسی وارد شد مردی با لباس تیره - رئيس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط