پارت ۱۲ فیک مرز خون و عشق
پارت ۱۲
ا،ت ویو
ا،ت : این دوتا دخترا هست باهاشون اومدی اینجا
جی هون : خب...
ا،ت : خیلی ......نمیخوام اسم بزارم ولی شبیه....شبیه....
جی هون : هر//زه هان ؟
ا،ت : عایش آره
جی هون : شبیه هر//زه ها نیستن ......خود هر//زن
لیا : واقعا؟
ا،ت : از اولم حس خوبی بهشون نداشتم
جی هون : اوم
لیا : خب تعریف کن
ا،ت : باهاشون هم عمارتی بودی؟
جی هون : آرع متأسفانه
لیا : ای بابا بگو دیگه از فوضولی مُردم
جی هون : باشه ......خب من قبلا باهاشون تقریبا دوست بودم و به همین خاطر زندگی نامشونو میدونم
ا،ت : بگو
جی هون : باشه، اون دختره بود که قدش کوتاه بود موهاشم کوتاه بود و از پشت بسته بود ، اون اسمش هورا عه
ا،ت : چه اسم جالبی
جی هون : آره
لیا : خب ادامشو بگو
جی هون : باشه..........و ۲۳ سالشه و اون یکیش ۲۲ سالشه و اسمش سوناعه (خدایی نمیدونم این اسمارو از کجام در میارم 😁)
لیا : خب....
ا،ت : دختر قصد داری زجرمون بدی بگو دیگهه
جی هون : خو باهوشا شما وسط حرفام حرف نزنین
لیا و ا،ت : عه راس میگی باشه ما هیچی نمیگیم
جی هون : آفرین ......خب....اونا تا ۱۰ سالگیشون یه زندگی ی ساده داشتن.....ولی بعدش سونا تصمیم میگیره بره توی بار باباش کار کنه و گارسون باشه ........تا ۱۵ سالگی اونجا گارسون میمونه ، و یه شب که باباش به بار نیومده بود میگه بزار یبار مست شدن توی بارو امتحان کنم و کلی نوشیدنی میخوره و بعد کاملا مست میشه و میره خودشو به مردا میم//اله و خب اون مردا تح//ریک میشن دیگه .......میبرنش اتاق و .....
ا،ت : خودش گفت؟
جی هون : اره
لیا : عجب.....یزره غیر منطقیه
جی هون : آره میدونم
ا،ت : گفتی تح//ریک میشن؟ مگه چند نفر؟
جی هون : دو نفر
لیا : یاخدااا
ا،ت : خب ادامشو بگو
جی هون : باشه.....بعد از اون روز خوشش میاد و هر شب توی بار میده و بابتش پول میگیره .......ولی یشب اونقدری به فا//کش میدن که وقتی فرداش میره دکتر میگه نمیتونه بچه دار شه و چون پدرش میفهمه نمیزاره دیگه پاشو توی بار بزاره و بخاطر همین میاد عمارت و شروع به کار میکنه و اون یکی که اسمش هورا بود از ۱۰ سالگی تا ۱۵ سالگی اسیر یه مافیا میشه و به عنوان برده ی جن//سیش کار میکنه البنته به انتخاب خودش نیست و مجبورش میکنه ، و بعد از اون ازاد میشه ولی میفهمه پدر و مادرش توسط اون مافیاهه کشته شدن و بعد برای اینکه پول دربیارع و زحمت نکشه میره هر شب توی بار و هونگده و هتلا میده
ا،ت : 😐
لیا : هعییی عقلشووو.....
جی هون : داداش ادب
ا،ت : خب ادامشو بگو
جی هون : باشه ......و بعد از تقریبا ۵ سال دوباره به عنوان برده ی جن//سی به عمارت میاد ولی ایندفعه با پای خودش و اونجا به عنوان برده ی جن//سی ی اربامون شروع به کار میکنه ولی اربابمون میگه باید خدمتکاری هم انجام بدی و پول بهتری بهت میدم و اونم قبول میکنه
ا،ت : برگامممممم
لیا: باورم نمیشههههه
جی هون : خب حالا شما بگین
ا،ت : من هیچ حرفی ندارم مقصدم شنیدن حرفای جی هون بود
لیا : اومم منم چیزی ندارم بگم
ا،ت : پس بهتره بخوابیم درسته؟
جی هون : آره دیگه
لیا : باشه
سرجاهامون دراز کشیدیمو بدون هیچ حرف اضافه ای خوابیدیم
ا،ت ویو
ا،ت : این دوتا دخترا هست باهاشون اومدی اینجا
جی هون : خب...
ا،ت : خیلی ......نمیخوام اسم بزارم ولی شبیه....شبیه....
جی هون : هر//زه هان ؟
ا،ت : عایش آره
جی هون : شبیه هر//زه ها نیستن ......خود هر//زن
لیا : واقعا؟
ا،ت : از اولم حس خوبی بهشون نداشتم
جی هون : اوم
لیا : خب تعریف کن
ا،ت : باهاشون هم عمارتی بودی؟
جی هون : آرع متأسفانه
لیا : ای بابا بگو دیگه از فوضولی مُردم
جی هون : باشه ......خب من قبلا باهاشون تقریبا دوست بودم و به همین خاطر زندگی نامشونو میدونم
ا،ت : بگو
جی هون : باشه، اون دختره بود که قدش کوتاه بود موهاشم کوتاه بود و از پشت بسته بود ، اون اسمش هورا عه
ا،ت : چه اسم جالبی
جی هون : آره
لیا : خب ادامشو بگو
جی هون : باشه..........و ۲۳ سالشه و اون یکیش ۲۲ سالشه و اسمش سوناعه (خدایی نمیدونم این اسمارو از کجام در میارم 😁)
لیا : خب....
ا،ت : دختر قصد داری زجرمون بدی بگو دیگهه
جی هون : خو باهوشا شما وسط حرفام حرف نزنین
لیا و ا،ت : عه راس میگی باشه ما هیچی نمیگیم
جی هون : آفرین ......خب....اونا تا ۱۰ سالگیشون یه زندگی ی ساده داشتن.....ولی بعدش سونا تصمیم میگیره بره توی بار باباش کار کنه و گارسون باشه ........تا ۱۵ سالگی اونجا گارسون میمونه ، و یه شب که باباش به بار نیومده بود میگه بزار یبار مست شدن توی بارو امتحان کنم و کلی نوشیدنی میخوره و بعد کاملا مست میشه و میره خودشو به مردا میم//اله و خب اون مردا تح//ریک میشن دیگه .......میبرنش اتاق و .....
ا،ت : خودش گفت؟
جی هون : اره
لیا : عجب.....یزره غیر منطقیه
جی هون : آره میدونم
ا،ت : گفتی تح//ریک میشن؟ مگه چند نفر؟
جی هون : دو نفر
لیا : یاخدااا
ا،ت : خب ادامشو بگو
جی هون : باشه.....بعد از اون روز خوشش میاد و هر شب توی بار میده و بابتش پول میگیره .......ولی یشب اونقدری به فا//کش میدن که وقتی فرداش میره دکتر میگه نمیتونه بچه دار شه و چون پدرش میفهمه نمیزاره دیگه پاشو توی بار بزاره و بخاطر همین میاد عمارت و شروع به کار میکنه و اون یکی که اسمش هورا بود از ۱۰ سالگی تا ۱۵ سالگی اسیر یه مافیا میشه و به عنوان برده ی جن//سیش کار میکنه البنته به انتخاب خودش نیست و مجبورش میکنه ، و بعد از اون ازاد میشه ولی میفهمه پدر و مادرش توسط اون مافیاهه کشته شدن و بعد برای اینکه پول دربیارع و زحمت نکشه میره هر شب توی بار و هونگده و هتلا میده
ا،ت : 😐
لیا : هعییی عقلشووو.....
جی هون : داداش ادب
ا،ت : خب ادامشو بگو
جی هون : باشه ......و بعد از تقریبا ۵ سال دوباره به عنوان برده ی جن//سی به عمارت میاد ولی ایندفعه با پای خودش و اونجا به عنوان برده ی جن//سی ی اربامون شروع به کار میکنه ولی اربابمون میگه باید خدمتکاری هم انجام بدی و پول بهتری بهت میدم و اونم قبول میکنه
ا،ت : برگامممممم
لیا: باورم نمیشههههه
جی هون : خب حالا شما بگین
ا،ت : من هیچ حرفی ندارم مقصدم شنیدن حرفای جی هون بود
لیا : اومم منم چیزی ندارم بگم
ا،ت : پس بهتره بخوابیم درسته؟
جی هون : آره دیگه
لیا : باشه
سرجاهامون دراز کشیدیمو بدون هیچ حرف اضافه ای خوابیدیم
- ۱.۷k
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط