عشقسیاه

#عشق_سیاه

part40

اومد سراغم میخاستم بیوفتم که ته منو گرفت و گفتم ولم کننن

دو روز بعد

ویوات
حاضر شدم و میخاستم برم بیرون یه هوایی بخورم پوکیدم تو خونه

داشتم میرفتم که ته جلوم وایستاد و گفت

+ات خانوم جایی تشریف میبرین

_اره
+کجا
_بیرون
+که چی شه
_حوصلم سر رفته
+اها باشه زودی برگرد
_خب
رفتم سوار ماشین شدم و رفتم تو کافه
یکمی نشستم که یه پسر یکمی جذاب اومد جلوم نشست و گفت

علامت پسره÷

÷خانم خوشگله تنهایی

_به طو ربطی نداره
÷ههه بداخلاق

ویوات
داشتم با پسره بحث میکردم که یه فکری به ذهنم رسید
واسه اینکه ته رو اذیت کنم خاستم یه عکس با پسره بگیرم مه ته حرصش دربیاد

_عامم میشه یه عکس بگیریم
÷اوو با کمال مین

عکس گرفتیمو من از کافه زدم بیرون به پسره هم توجه نکردم
عکسو گذاشتم تصویر زمینه گوشیم

پرش بک به شب
ویو ته

خیلی نگران ات شدم اون از صبح رفته و هنوز برنگشته
چند تا بادیگاردو فرستادم
خودم داشتم میرفتم سوار ماشین شم که برم پیداش کنم که دیدم برگشت

+معلوم هست تو ککجایییییی

_هواسم به زمان نبود
+انگاری با تو خوب بودن خوب نیست نه؟

_میرم تو

+چی بهم بی محلی میکنییی

ویوات

گوشیمو گذاشتم روی میز رفتم تو اشپز خونه که اب بخورم

ویو ته

رفتم داخل امارت میخاستم برم دنبال ات که گوشیش زنگ خورد و قطع شد رفتم سراغ گوشیشش
که دیدم عکس خودشو یه پسره تصویر زمینشه
عصبی رفتم پیش ات و گفتمث

+این چیه این یارو کیه
_او اون خوب دلیلی نداره بهت توضیح بدم

+ات چته هااا چرا اینجوری رفتار میکنییی ها مگه دوسم نداشتی؟
واقعان چت شده

_تو چت شده ته هاا میگی منو دوست نداری اما میاری خونت این کارات چه معنیی داره چند بار بهت بگم دوست ندارم

_دوسمم داری اما نمیگی
+داشتم بخدا الان ندارم

ویوته

تا اینو گفت ماتم برد و یکم تو هنگ بودم
تصمیم گرفتم دیگه واسش ته سابق نباشم

ویوات

اخه ات احمق چرا این دروغو گفتیییی

تو خودم بودم که ته داد زد
+هیوونن

*بله قربان
+این بی لیاقتو ببر و شکنجش کن

_چـ. یی
+که دوسم نداری؟

_نه ته من من...(با ترس و بغض

+هیون اگه یه بار دیگه تکرار کنمخونت به پای خودتته

ویوات

چرا ته اینجوری شد هیون منو بزور برد داخل یه انبار و دستامو بست و کلی با تـَرکه زد کل بدنم زخمی شد و نایی نداشتم و چشام تار میدی

دیدم ته اومد جلوم وایستاد و گفت

+ات بگو دوسم داری هوممممم

_.......

+باشه چیزی نگو


بهش چیزی نگفتم که یهو دستشو گذاشت. ....
دیدگاه ها (۱)

#عشق_سیاه part 41بهش چیزی نگفتم که دستشو گذاشت روی زخمم جیغی...

#عشق_سیاه part 42صندلیو بلند کرد که بزنه به تهو من رفتم روی ...

#عشق_سیاه part 39سرشو اورد جلو تز که یهویی ته از سرجاش بلند ...

#عشق_سیاه part 38داشتم ادمارو دید میزدم که یهویی یکی از در س...

ادامه ی پارت ¹¹......کای: برو یه آبی به دست و صورتت بزن بریم...

سلامممممم😭🌷🌷🌷اقای ××: ات بلاخره فهمید؟ته: اره همه چیز رو فهم...

پارت ۱:)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط