دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنی

دیگر مرا به معجزه دعوت نمی کنی
با من ز درد حادثه صحبت نمی کنی

دیریست پشت پنجره ماندم که رد شوی
اما تو مدتی ست اجابت نمی کنی

قولی که داده ای به من از یاد برده ای
گفتی ز باغ پنجره هجرت نمی کنی

بیمار عشق توست پرستوی روح من
از این مریض خسته عیادت نمی کنی

باشد برو ولی همه جا غرق عطر توست
گرچه تو هیچ خرج صداقت نمی کنی

یکبار از مسیر نگاهم عبور کن
آنقدر دور گشته که فرصت نمیکنی

گل های باغ خاطره در حال مردنند
به یاس های تشنه محبت نمی کنی

رفتی بدون آنکه خداحافظی کنی
دیگر به قاب پنجره دقت نمی کنی

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت
این سیب را برای چه قسمت نمی کنی

یعنی من از مقابل چشم تو رفته ام
این کلبه را دوباره مرمت نمی کنی

زیبا قرارمان همه جا هر زمان که شد
گرچه تو هیچ وقت رعایت نمی کنی
دیدگاه ها (۱)

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشوداینجا همان دمی است که زود دیر...

‍ میروم پشتِ سرم آب نپاشی یک وقتکاسه‌ای نقره‌ی مهتاب نپاشی ی...

آمدی بست نشستی , تو چه میخواهی غم؟جانم از عشق گسستی,تو چه می...

و ایران؛نام زنیست کههر روز به یک زباندر داغ فرزندانش مرثیه م...

<><><><><><><><><><>﷼ نامه ای به جهان !!گفته بودی که بیایی ت...

💜💜گاهی گمان نمی کنی ولی خوب میشودگاهی نمیشود، که نمیشود، که ...

شد خزان گلشن آشنایی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط