زیباترین عشق پارت 35
دیانا _بیا بریم عزیزم خوش اومدی عشقم
ارسلان _ممنون
در خونه باز شد همه ریختن رو دیانا
پدر دیانا بعد کلی زوق و بغل دخترش اومد سمتم
پدر دیانا _سلام به جا نیاوردم
ارسلان _من من ارسلان هستم
مدیر عامل دیانا
بابای ارسلان _ اها فقط مگه مدیرا زیر دستاشون میارن میرسونن یا با اسم صدا میزنن
ارسلان _(سوتییی باید میگفتم خانم رحیمی) نه خوب خانم رحیمی منشی هستم راحتیم
بابای ارسلان _اها
ببین تو خیلی شبیه یکی از دوستامی
ارسلان _من؟
بابای ارسلان _ اره چیبود ببین اسمش آقای شادمهر سارتی بود
ارسلان _واقعاااا؟
آخه نام پدر من شادمهر هست
ما نام خانوادگی مون قبلا سارتی بود و همه مارا با این نام میشناختن ولی پدرم عوضش کرد کرد کاشی
و نامخانوادگی منو و ب آدم کاشی و برای خودشونم کاشی هست منم ارسلان کاشی هستم
بابای دیانا _واقعا دارن بعد 10 سال پسر دوستمو میبینم
ارسلان _اومد و بغلم کرد من بغلش کردم خیلی خوشحال شدم حالا شدیم دوست خانوادگیی😆😆😆😆😆
بابای دیانا_ خوب پسرم بیا بریم تو
ارسلان _نه مزاحم نمیشم
بابای دیانا _گفتم بیا بریم
ارسلان _از دستم گزفتو برد داخل چقدررر خونشون شلوغ بود یه عالمه پسر و دختر و کوچیکو بزرگ دیانا دیده نمیشد پدر دیانا منو برد پیش خودش نشوند و کلی گپ زدیم یهو دیانا اومد
رفته بود حموم
داشت میومد سمت ما که یه پسره دستشو گرفت 😦
دیانا _داشتم میرفتم سمت بابام و ارسلان بدجور گرم گرفته بودننن
دستی دستمو گرفت برگشتم دیدم محمده
ممد_ذیانا خانم حالی احوالی از ما نمیکنی
خوش گذشت ترکیه
دیانا _دستمو در آوردم
بله و رفتم پیش بابام و ارسلان
ارسلان _عه خانم رحیمی پدر اسرار کردن بیام خونه
دیانا _از خنده ترکیدمممممم خانم رحیمی
🤥😂😂😂😂😂😂
دیانا _خوش اومدید
بابای دیانا _دخترم نگاه کن دنیا چه کرده
دیانا _رفتم بغل بابام چه کرده بابایی
ارسلان صورتشو چندشب کرد و باز من ترکیدم
و زبون درازی کردم
بابای دیانا _دخترم چرا اینقد میخندی
البته ایشاالله همیشه بخندی ولی الان داری مدام میترکی از خنده
دیانا _هیچی بابا جون 😂😂😂😂😂 بگید میشنوم
خلاصه پدر گفت دوستن و من خیلی خوشحال شدم
تا شب ایجوری گذر شدو
ارسلان و رفتو مهمونا رفتن و من رفتم اتاق که بخوابم
ادامه دارد
ارسلان _ممنون
در خونه باز شد همه ریختن رو دیانا
پدر دیانا بعد کلی زوق و بغل دخترش اومد سمتم
پدر دیانا _سلام به جا نیاوردم
ارسلان _من من ارسلان هستم
مدیر عامل دیانا
بابای ارسلان _ اها فقط مگه مدیرا زیر دستاشون میارن میرسونن یا با اسم صدا میزنن
ارسلان _(سوتییی باید میگفتم خانم رحیمی) نه خوب خانم رحیمی منشی هستم راحتیم
بابای ارسلان _اها
ببین تو خیلی شبیه یکی از دوستامی
ارسلان _من؟
بابای ارسلان _ اره چیبود ببین اسمش آقای شادمهر سارتی بود
ارسلان _واقعاااا؟
آخه نام پدر من شادمهر هست
ما نام خانوادگی مون قبلا سارتی بود و همه مارا با این نام میشناختن ولی پدرم عوضش کرد کرد کاشی
و نامخانوادگی منو و ب آدم کاشی و برای خودشونم کاشی هست منم ارسلان کاشی هستم
بابای دیانا _واقعا دارن بعد 10 سال پسر دوستمو میبینم
ارسلان _اومد و بغلم کرد من بغلش کردم خیلی خوشحال شدم حالا شدیم دوست خانوادگیی😆😆😆😆😆
بابای دیانا_ خوب پسرم بیا بریم تو
ارسلان _نه مزاحم نمیشم
بابای دیانا _گفتم بیا بریم
ارسلان _از دستم گزفتو برد داخل چقدررر خونشون شلوغ بود یه عالمه پسر و دختر و کوچیکو بزرگ دیانا دیده نمیشد پدر دیانا منو برد پیش خودش نشوند و کلی گپ زدیم یهو دیانا اومد
رفته بود حموم
داشت میومد سمت ما که یه پسره دستشو گرفت 😦
دیانا _داشتم میرفتم سمت بابام و ارسلان بدجور گرم گرفته بودننن
دستی دستمو گرفت برگشتم دیدم محمده
ممد_ذیانا خانم حالی احوالی از ما نمیکنی
خوش گذشت ترکیه
دیانا _دستمو در آوردم
بله و رفتم پیش بابام و ارسلان
ارسلان _عه خانم رحیمی پدر اسرار کردن بیام خونه
دیانا _از خنده ترکیدمممممم خانم رحیمی
🤥😂😂😂😂😂😂
دیانا _خوش اومدید
بابای دیانا _دخترم نگاه کن دنیا چه کرده
دیانا _رفتم بغل بابام چه کرده بابایی
ارسلان صورتشو چندشب کرد و باز من ترکیدم
و زبون درازی کردم
بابای دیانا _دخترم چرا اینقد میخندی
البته ایشاالله همیشه بخندی ولی الان داری مدام میترکی از خنده
دیانا _هیچی بابا جون 😂😂😂😂😂 بگید میشنوم
خلاصه پدر گفت دوستن و من خیلی خوشحال شدم
تا شب ایجوری گذر شدو
ارسلان و رفتو مهمونا رفتن و من رفتم اتاق که بخوابم
ادامه دارد
۱۹.۲k
۰۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.