زیباترین عشق پارت 37
ارسلان _راستش
دیانا من تو رو خیلی دوست دارم و میدونم بدون تو نمیشه زندگی کرد
منو دوست داری؟
میخوام درخواستی بهت بدم
عه عه
با من ازدواج میکنی دیانا؟
دیانا _(ووواااییی 🥺🥺🥺🥺🥺🥺
همیشه منتظر شنیدن این لحظه بودم)
اره ارسلان منم عاشقتم و بدون تو نمیتونم
ارسلان _ از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم بلند شدم و گفتم خدایا میلیارد ها بارررر شکرت
دیانا مال خودم شدی دستشو گرفتمو
بوسه زدم به دستش بعد انگشتر رو در دستش جا کردم
من قرار نبود تو این مراسم بهش درخواست ندم ولی نشد همش آرزوم بود که این درخواست بهش بدم
انگشتر مال مامانم بود تو موقع برگشت بهش گفتم عاشق دیانام اونم انگشتر داد و گفت امیدوارم خوشبخت شید
دسبندو هم بهش دادم و بعد لبامو گذاشتم رو لباشو بوسش کردم
ارسلان _ازش جدا شدم
عزیزم دیانا خیلی سبک شدم واقعا دوستت دارم واقعا آرزوم بود زنم باشی کنار هم بچه های خوشگل بیاریم کنار هم زندگی آروم داشته باشیم
دیانا _ارسلان منم آرزوم بود درخواست بهم بدی که دادی عزیز دلم
ارسلان _حالا با خانواده هامون حرف میزنیم همشونم با من
دیانا_باشه عشقم
ارسلان _حالا بریم عزیزم برسم شام بخوریم
دیانا _رفتیم همون گوشه خیلی رمانتیک بود با هم غذا خوردیم ارسلان نذاشت بشینم رو صندلی گفت بیا بشین رو پاهای خودم خلاصه با کلی بوس ناز غذامو داد و بلند شدیم رفتیم
خونه ساعتای 11 شب بود
ارسلان _ عزیزم ببرم خونتون
دیانا _نه راستش ارسلان نیاز دارم بهت(تو خوردن..... زیاده روی کرده بودم)
ارسلان_باشه عزیزم بیا بریم خونه من
دیانا _زیاد چیزو میز خوردم حالم خوش نبود زیاد رفتم اتاق و خودمو رو تخت ولو کردم
ارسلان _رفت دوش بگیره
وقتی برگشت من رو تخت بودم اومدو گفت عزیزم دیانا حالت خوبه عشقم
دیانا _اره ارسلان
ارسلان _میشه بغلت کنم
دیانا _دستتو بده
ارسلان _باشه
دیانا _دستشو کشیدم افتاد روم و شروع کرد به بوس کردنم و لب گرفتن
شب همونجا خوابیدم تا صبح که زودبلند شدم رفتم خونمون که مثلا رفتم سرکار
دیانا من تو رو خیلی دوست دارم و میدونم بدون تو نمیشه زندگی کرد
منو دوست داری؟
میخوام درخواستی بهت بدم
عه عه
با من ازدواج میکنی دیانا؟
دیانا _(ووواااییی 🥺🥺🥺🥺🥺🥺
همیشه منتظر شنیدن این لحظه بودم)
اره ارسلان منم عاشقتم و بدون تو نمیتونم
ارسلان _ از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم بلند شدم و گفتم خدایا میلیارد ها بارررر شکرت
دیانا مال خودم شدی دستشو گرفتمو
بوسه زدم به دستش بعد انگشتر رو در دستش جا کردم
من قرار نبود تو این مراسم بهش درخواست ندم ولی نشد همش آرزوم بود که این درخواست بهش بدم
انگشتر مال مامانم بود تو موقع برگشت بهش گفتم عاشق دیانام اونم انگشتر داد و گفت امیدوارم خوشبخت شید
دسبندو هم بهش دادم و بعد لبامو گذاشتم رو لباشو بوسش کردم
ارسلان _ازش جدا شدم
عزیزم دیانا خیلی سبک شدم واقعا دوستت دارم واقعا آرزوم بود زنم باشی کنار هم بچه های خوشگل بیاریم کنار هم زندگی آروم داشته باشیم
دیانا _ارسلان منم آرزوم بود درخواست بهم بدی که دادی عزیز دلم
ارسلان _حالا با خانواده هامون حرف میزنیم همشونم با من
دیانا_باشه عشقم
ارسلان _حالا بریم عزیزم برسم شام بخوریم
دیانا _رفتیم همون گوشه خیلی رمانتیک بود با هم غذا خوردیم ارسلان نذاشت بشینم رو صندلی گفت بیا بشین رو پاهای خودم خلاصه با کلی بوس ناز غذامو داد و بلند شدیم رفتیم
خونه ساعتای 11 شب بود
ارسلان _ عزیزم ببرم خونتون
دیانا _نه راستش ارسلان نیاز دارم بهت(تو خوردن..... زیاده روی کرده بودم)
ارسلان_باشه عزیزم بیا بریم خونه من
دیانا _زیاد چیزو میز خوردم حالم خوش نبود زیاد رفتم اتاق و خودمو رو تخت ولو کردم
ارسلان _رفت دوش بگیره
وقتی برگشت من رو تخت بودم اومدو گفت عزیزم دیانا حالت خوبه عشقم
دیانا _اره ارسلان
ارسلان _میشه بغلت کنم
دیانا _دستتو بده
ارسلان _باشه
دیانا _دستشو کشیدم افتاد روم و شروع کرد به بوس کردنم و لب گرفتن
شب همونجا خوابیدم تا صبح که زودبلند شدم رفتم خونمون که مثلا رفتم سرکار
۱۹.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.