black flower(p,8)
black flower(p,8)
کیونگسو با استرس گفت
تصمیمم عوض شد دوست من تو بدون من خیلی تنها میشی.
نمی تونم باهات این کارو کنم.
تهیونگ پوزخندی زد و لب زد
_اصلا هم نفهمیدم به خاطر پروژه ات با من موندی
کیونگسو دستش رو دور گردن دوست بتاش انداخت و لب زد
نظری ندارم در مورد چی حرف می زنی.
تهیون با انگشت به کیونگسو اشاره کرد و عصبی گفت
تهیونگ تو میخوای پروژه ی کیونگسو رو انجام بدی؟! اونوقت حتی نمی خوای به دوست دخترت توی پروژه اش یه کمک کوچیک کنی؟ من فکر می کردم دوسم داری.
به کیونگسو که با صورت جمع شده بهش زل زده بود چشم غره رفت.
کیونگسو لب زد .
یه کمک کوچیک میخوای یا اینکه کل پروژه ات رو انجام بده ؟
تهیون عصبی گفت
چه فرقی به حال تو داره؟ پروژه ی تو رو هم که انجام میده.
تهیون به کیونگسوی که اخم کرده بود و چپ چپ نگاش می کرد چشم غره ای رفت.
تهیونگ آروم دستاش رو بهم زد تا اون دو نفر و ساکت کنه.
بسه پروژه هردوتونو انجام میدم.
دوست دخترش لبخند بزرگی زد و ابروهاش رو برای امگای چشم درشت کنارش بالا انداخت.
تهیونگ به رفیقش و دوست دخترش نگاه کرد و سرشو با تاسف برای خودش تکون داد و لب زد
چقدر همه برای خودم دوسم دارن اصلا هم قصد سواستفاده ندارن.
به خودش کنایه زد و با آهی بلند به سقف سفید تریا زل زد.
اگه از تنها شدن نمی ترسید وقتش رو برای انجام دادن تکلایف اونا تلف نمی کرد.
کیونگسو با استرس گفت
تصمیمم عوض شد دوست من تو بدون من خیلی تنها میشی.
نمی تونم باهات این کارو کنم.
تهیونگ پوزخندی زد و لب زد
_اصلا هم نفهمیدم به خاطر پروژه ات با من موندی
کیونگسو دستش رو دور گردن دوست بتاش انداخت و لب زد
نظری ندارم در مورد چی حرف می زنی.
تهیون با انگشت به کیونگسو اشاره کرد و عصبی گفت
تهیونگ تو میخوای پروژه ی کیونگسو رو انجام بدی؟! اونوقت حتی نمی خوای به دوست دخترت توی پروژه اش یه کمک کوچیک کنی؟ من فکر می کردم دوسم داری.
به کیونگسو که با صورت جمع شده بهش زل زده بود چشم غره رفت.
کیونگسو لب زد .
یه کمک کوچیک میخوای یا اینکه کل پروژه ات رو انجام بده ؟
تهیون عصبی گفت
چه فرقی به حال تو داره؟ پروژه ی تو رو هم که انجام میده.
تهیون به کیونگسوی که اخم کرده بود و چپ چپ نگاش می کرد چشم غره ای رفت.
تهیونگ آروم دستاش رو بهم زد تا اون دو نفر و ساکت کنه.
بسه پروژه هردوتونو انجام میدم.
دوست دخترش لبخند بزرگی زد و ابروهاش رو برای امگای چشم درشت کنارش بالا انداخت.
تهیونگ به رفیقش و دوست دخترش نگاه کرد و سرشو با تاسف برای خودش تکون داد و لب زد
چقدر همه برای خودم دوسم دارن اصلا هم قصد سواستفاده ندارن.
به خودش کنایه زد و با آهی بلند به سقف سفید تریا زل زد.
اگه از تنها شدن نمی ترسید وقتش رو برای انجام دادن تکلایف اونا تلف نمی کرد.
- ۵.۶k
- ۰۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط