ماه و خورشید
پارت ۱۷
کوک : بهم میگن سریع و قویم ولی خودم اینو قبول ندارم
هاری : با ما دوست میشی ؟
کوک : ترجیح میدم فعلا دوستی نداشته باشم
داشتم تو برنامه هام میگشتم که یه پیامو دیدم
پیام : ۶ تا از مهم ترینای کره به همراه بقیه دوستانتان به غیر از جئون نقشه ریخته و اونو از کشور بیرون کردن و ما دیگه جئون رو تو کره نداریم و اوا امروزو جشن گرفتن
از درون شکستم حتی اینا هم از پشت بهم خنجر زدن
ارویین : چی شد
کوک : هیچی از کره برام یه خبر اومد
تمام شماره هاشونو پاک کردم و حتی گروهی که داشتیم روم ترک کردم
هاری : لطفا با ما دوست شو
کوک : من دیگه نمیتونم ادامه بدم
تیغه ی کمرم یخ کرده بود از این خبری که اونا بهم خیانت کردن
شینا : چون تو کره دوست داری ؟
کتاب ریاضیمو برداشتمو رفتم سریع شروع به نوشتن کلش کردن
دوهیون : تو عصبانی ای یا ناراحت
کوک : هیچ کدوم فقط حوصلم سر رفته
از جام بلند شدمو رفتم بیرون و یه شامپاین ۹۹ درصد خریدمو برگشتم تو اتاق
ارویین : این چیه
کوک : شامپاینه میخورین
هاری : نه نه ما میریم تو پارک بیرون از خوابگاه خواستی میتونی بیای
اونا رفتن منم تمام شامپاین رو خوردم و حتی کتاب ریاضیم هم تموم کرده بودم
بلند شدمو یه لباس لش پوشیدمو موهامو باز گذاشتم و رفتم پارک بیرون از خوابگاه همه بهم نگاه میکردم و دهنشون باز بود که یکی اومد جلوم و گفت
شیا : با من قرار بزار
کوک : چرا باید باتو قرار بزارم وقتی نصف قیافت میکاپ و عمله ؟
دومین : شیا بیا این ور تا حسابشو برسم
بدون توجه بهشون ادامه ی راهمو رفتم که صدای یه دختر بچه رو شنیدم که تقلا برای کمک میکرد سریع رفتم سمت صدا
دیا : آقا کمک کن الان غرق میشم
تو آب افتاده بود و نمیتونست خودشو بکشه بالا
دستشو گرفتم و از آب بیرونش کشیدم که صدای مادرشو شنیدم
سونمی : هویپسر ی عوضی با دختر من چیکار داری
اومد بهم سیلی زد
دیا : مامان چرا میزنیش این منو از تو آب نجات داد
بدون توجه بهشون رفتم تو خوابگاه و رفتم تو اتاق
کوک : چقدر عالی
که یه نفرو دیدم
یارو : چی چقدر عالی
کوک : تو کی هستی
یارو : شنیدم از کره هستی
کوک : آره چه مشکلی داری
یارو : من کیم تهیونگم ( خب ببینین این کیم تهیونگ خودمونه تو تهیونگ تو کره که خواهرش هاناعه یه قریبست اوکی )
کوک : چند سالته
ته : ۲۱
که دوهیون و ارویین و هاری و شینا اومدن تو
هاری : تهیونگ هیونگ تو اینجا چیکار میکنی
ته : دو نفر بهم گفتن بیام باهاشون درس کار کنم
دوهیون : هاری شینا برید ما با ته هیونگ درس میخونیم
اون دوتا رفتن و من هنوز تو شک بودم
ته : تو نمیخوای درس بخونی
ارویین ! اون کل کتاب ریاضیو بدون اینکه کسی برای توضیح بده نوشت
رفتم رو تخت خودم و پتو رو تا روی سرم کشیدم
چند روزی میشه که برنامه ی خوابمو تنظیم کرد
ته :
کوک : بهم میگن سریع و قویم ولی خودم اینو قبول ندارم
هاری : با ما دوست میشی ؟
کوک : ترجیح میدم فعلا دوستی نداشته باشم
داشتم تو برنامه هام میگشتم که یه پیامو دیدم
پیام : ۶ تا از مهم ترینای کره به همراه بقیه دوستانتان به غیر از جئون نقشه ریخته و اونو از کشور بیرون کردن و ما دیگه جئون رو تو کره نداریم و اوا امروزو جشن گرفتن
از درون شکستم حتی اینا هم از پشت بهم خنجر زدن
ارویین : چی شد
کوک : هیچی از کره برام یه خبر اومد
تمام شماره هاشونو پاک کردم و حتی گروهی که داشتیم روم ترک کردم
هاری : لطفا با ما دوست شو
کوک : من دیگه نمیتونم ادامه بدم
تیغه ی کمرم یخ کرده بود از این خبری که اونا بهم خیانت کردن
شینا : چون تو کره دوست داری ؟
کتاب ریاضیمو برداشتمو رفتم سریع شروع به نوشتن کلش کردن
دوهیون : تو عصبانی ای یا ناراحت
کوک : هیچ کدوم فقط حوصلم سر رفته
از جام بلند شدمو رفتم بیرون و یه شامپاین ۹۹ درصد خریدمو برگشتم تو اتاق
ارویین : این چیه
کوک : شامپاینه میخورین
هاری : نه نه ما میریم تو پارک بیرون از خوابگاه خواستی میتونی بیای
اونا رفتن منم تمام شامپاین رو خوردم و حتی کتاب ریاضیم هم تموم کرده بودم
بلند شدمو یه لباس لش پوشیدمو موهامو باز گذاشتم و رفتم پارک بیرون از خوابگاه همه بهم نگاه میکردم و دهنشون باز بود که یکی اومد جلوم و گفت
شیا : با من قرار بزار
کوک : چرا باید باتو قرار بزارم وقتی نصف قیافت میکاپ و عمله ؟
دومین : شیا بیا این ور تا حسابشو برسم
بدون توجه بهشون ادامه ی راهمو رفتم که صدای یه دختر بچه رو شنیدم که تقلا برای کمک میکرد سریع رفتم سمت صدا
دیا : آقا کمک کن الان غرق میشم
تو آب افتاده بود و نمیتونست خودشو بکشه بالا
دستشو گرفتم و از آب بیرونش کشیدم که صدای مادرشو شنیدم
سونمی : هویپسر ی عوضی با دختر من چیکار داری
اومد بهم سیلی زد
دیا : مامان چرا میزنیش این منو از تو آب نجات داد
بدون توجه بهشون رفتم تو خوابگاه و رفتم تو اتاق
کوک : چقدر عالی
که یه نفرو دیدم
یارو : چی چقدر عالی
کوک : تو کی هستی
یارو : شنیدم از کره هستی
کوک : آره چه مشکلی داری
یارو : من کیم تهیونگم ( خب ببینین این کیم تهیونگ خودمونه تو تهیونگ تو کره که خواهرش هاناعه یه قریبست اوکی )
کوک : چند سالته
ته : ۲۱
که دوهیون و ارویین و هاری و شینا اومدن تو
هاری : تهیونگ هیونگ تو اینجا چیکار میکنی
ته : دو نفر بهم گفتن بیام باهاشون درس کار کنم
دوهیون : هاری شینا برید ما با ته هیونگ درس میخونیم
اون دوتا رفتن و من هنوز تو شک بودم
ته : تو نمیخوای درس بخونی
ارویین ! اون کل کتاب ریاضیو بدون اینکه کسی برای توضیح بده نوشت
رفتم رو تخت خودم و پتو رو تا روی سرم کشیدم
چند روزی میشه که برنامه ی خوابمو تنظیم کرد
ته :
۳.۸k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.