ماه و خورشید
پارت ۱۶
واقعا فکر کردی تموم شد ؟
خیر همش خواب بود و هنوز کوک ۱۹ سالشه و تازه به فرانسه اومده و هنوز دومین و شیا رو نمیشناسه
ویوی کوک
با دیدن اون کابوس سریع از خواب بلند شدم و نگاه به دورو برم کردم دوهیون و ارویین داشتن غذا میخوردن
دوهیون : صبح بخیر
ارویین : امروز کلاس نداریم
کوک : چ....چرا " نفس نفس میزنه "
دوهیون : چون استاد مریض شده
ارویین : خوبی
کوک آ..... آره خ...خوبم
دوهیون : مطمئنی
کوک : نه اصلا خوب نیستم
ارویین : به مدیر بگم بیاد
کوک : نه نمیخواد
کتابامو برداشتم و رفتم شروع به درس خواندن کردم
دوهیون : میزاری من چندتا از بچه ها رو بگیم بیان اینجا میخوایم مست کنیم
کوک : بیان
شروع به درس خواندن کردم تا زمانی که از نصف مهمونیه دوهیون و ارویین گذشته بود بعد تموم کردن کل کتاب از رو صندلی بلند شدمو رفتم رو تختم نشستم
ارویین : کوک آبجو نمیخوای
کوک : درصد مستیه آبجو خیلی کمه
شینا : مگه تو چی میخوردی که مست میشدی
کوک : یک من ظرفیتم زیاده تا حالا مست نشدم و دو من فقط شامپاین ۹۹ درصد میخورم
دوهیون : پشمام
شینا : چرا دستت رو پهلوته
هاری : راست میگه
کوک : هیچی نیست
هاری : به قیافت میخوره اهل اینجا نیستی
کوک : من مال کره ی جنوبیم
ارویین : خب بیا ما ازت سوال بپرسیم تو جواب بده
کوک : اوکی
دوهیون : اسم مادرت
کوک : هرزه ی عوضی
ارویین : مگه مادرت نیست چرا این اسمو روش گذاشتی
کوک : وقتی با پدرم ازدواج کرد و من دنیا اومدم چون دختر دوست داشت رفت ازدواج کرد و زمانی که من ۵ سالم شد یه دختر ۴ ساله داشت و پدرم اینو میفهمه و خودکشی میکنه و منم با اون و شوهرش زندگی میکردم محافظ دخترشون بودن و پدر خوندم منو هرروز شکنجه میداد تا روزی که دوستام فهمیدن اومدن و دخترشون بهم چاقو زد و منم کلا با اونا قعط رابطه کردم ولی با دخترشون نه چون ازم معذرت خواهی کرد و یه روز به من گفتن برم خونشون منم رفتم که بهم چاقو زدن و همه ی نقشه ها زیر سر مادرم بود
شینا : چه دوستای خوبی داشتی
هاری : چه زندگی بدی داشتی
کوک : و بخاطر همین دستم رو پهلومه کلا ۱ روزه بهوش اومدم
دوهیون : یادم رفت معرفی کنم هاری دوست دختر منه و شینا دوست دختر ارویین
هاری : تو دوست دختر داری یا داشتی
کوک : نه من از همه چیز مهروم بودم
ارویین : بین ما چه چیزی میبینی
کوک : اتحاد
شینا : چجوری انقدر درست خوبه
کوک : تو زمانی که ناراحتم یا کابوس میبینم یا تنهام فقط درس میخونم که میشه ۲۳ ساعت از روز
دوهیون : یعنی نمیخوابی
کوک : من اگه 1 ساعت بخوابم میتونم ۴۸ ساعت بیدار باشم
شینا : تو چه نوع کابوسایی میبینی
کوک : همشون عجیبن درواقع بعد از بیدار شدن هیچی یادم نمیاد
هاری : بیماری ای چیزی نداری که داری ؟
کوک : نه ندارم
دوهیون : قدرت رزمیت
کوک :..
واقعا فکر کردی تموم شد ؟
خیر همش خواب بود و هنوز کوک ۱۹ سالشه و تازه به فرانسه اومده و هنوز دومین و شیا رو نمیشناسه
ویوی کوک
با دیدن اون کابوس سریع از خواب بلند شدم و نگاه به دورو برم کردم دوهیون و ارویین داشتن غذا میخوردن
دوهیون : صبح بخیر
ارویین : امروز کلاس نداریم
کوک : چ....چرا " نفس نفس میزنه "
دوهیون : چون استاد مریض شده
ارویین : خوبی
کوک آ..... آره خ...خوبم
دوهیون : مطمئنی
کوک : نه اصلا خوب نیستم
ارویین : به مدیر بگم بیاد
کوک : نه نمیخواد
کتابامو برداشتم و رفتم شروع به درس خواندن کردم
دوهیون : میزاری من چندتا از بچه ها رو بگیم بیان اینجا میخوایم مست کنیم
کوک : بیان
شروع به درس خواندن کردم تا زمانی که از نصف مهمونیه دوهیون و ارویین گذشته بود بعد تموم کردن کل کتاب از رو صندلی بلند شدمو رفتم رو تختم نشستم
ارویین : کوک آبجو نمیخوای
کوک : درصد مستیه آبجو خیلی کمه
شینا : مگه تو چی میخوردی که مست میشدی
کوک : یک من ظرفیتم زیاده تا حالا مست نشدم و دو من فقط شامپاین ۹۹ درصد میخورم
دوهیون : پشمام
شینا : چرا دستت رو پهلوته
هاری : راست میگه
کوک : هیچی نیست
هاری : به قیافت میخوره اهل اینجا نیستی
کوک : من مال کره ی جنوبیم
ارویین : خب بیا ما ازت سوال بپرسیم تو جواب بده
کوک : اوکی
دوهیون : اسم مادرت
کوک : هرزه ی عوضی
ارویین : مگه مادرت نیست چرا این اسمو روش گذاشتی
کوک : وقتی با پدرم ازدواج کرد و من دنیا اومدم چون دختر دوست داشت رفت ازدواج کرد و زمانی که من ۵ سالم شد یه دختر ۴ ساله داشت و پدرم اینو میفهمه و خودکشی میکنه و منم با اون و شوهرش زندگی میکردم محافظ دخترشون بودن و پدر خوندم منو هرروز شکنجه میداد تا روزی که دوستام فهمیدن اومدن و دخترشون بهم چاقو زد و منم کلا با اونا قعط رابطه کردم ولی با دخترشون نه چون ازم معذرت خواهی کرد و یه روز به من گفتن برم خونشون منم رفتم که بهم چاقو زدن و همه ی نقشه ها زیر سر مادرم بود
شینا : چه دوستای خوبی داشتی
هاری : چه زندگی بدی داشتی
کوک : و بخاطر همین دستم رو پهلومه کلا ۱ روزه بهوش اومدم
دوهیون : یادم رفت معرفی کنم هاری دوست دختر منه و شینا دوست دختر ارویین
هاری : تو دوست دختر داری یا داشتی
کوک : نه من از همه چیز مهروم بودم
ارویین : بین ما چه چیزی میبینی
کوک : اتحاد
شینا : چجوری انقدر درست خوبه
کوک : تو زمانی که ناراحتم یا کابوس میبینم یا تنهام فقط درس میخونم که میشه ۲۳ ساعت از روز
دوهیون : یعنی نمیخوابی
کوک : من اگه 1 ساعت بخوابم میتونم ۴۸ ساعت بیدار باشم
شینا : تو چه نوع کابوسایی میبینی
کوک : همشون عجیبن درواقع بعد از بیدار شدن هیچی یادم نمیاد
هاری : بیماری ای چیزی نداری که داری ؟
کوک : نه ندارم
دوهیون : قدرت رزمیت
کوک :..
۳.۷k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.