²
میسو
²⁰²³
رسیدیم به خونه
رفتم داخل اول خوشم نیومد ولی با دیدن داخل خونه تقریبا نظرم عوض شد
رفتم تو.
با مینا یه اتاق و انتخاب کردیم
از همون اول پنجره گوشه اتاق نظرم و جلب کرد.
ولی نزدیکش نرفتم.وسیله هامون رو چیندیم.
موقع شام بود از بس خسته بودم روی تخت وا رفتم
مینا:هوی بچه پاشو بیا مامان واسه شام صدامون کرد
میسو:اهوم الان میام تو برو
رفت و درو بست
پاشدم خواستم برم که دوباره به پنجره نگاه کردم
رفتم پرده رو زدم کنار
ساختمون روبرویی حس عجیبی بهم میداد
مینا:بنظرت مرد رویاهات تو اون خونهاس؟
میسو:یاااا ترسیدم یه چیزی بگو خب
مینا:(خنده) باشه باشه ببخشید بیا بریم
رفتیم پایین من عاشق شام مامان پز بودم
رفتیم نشستیم سر میز مامان سرم و بوسید و گفت بخور دخترم جدیدا لاغر شدی
راست میگفت خیلی وقته که زیاد غذا نمیخورم
آخه بعد از فهمیدن یه چیزی نمیتونم درست رفتار کنم...
²⁰²²
قلبم تند میزد.
دستام میلرزید.
همه دورم بودن.
شده بودم مرکز توجه.
حالم بد بود که با شنیدن چیزی بدتر شدم
_بچه ها گناه داره اذیتش نکنید مگه نمیدونید که مادر پدر نداره و دست یه خانواده دیگه بزرگ شده
تازه دانشگاه هم به سختی قبولش کرد( خنده)
+اوه درست میگه اون یه یتیمه که دست یه خانواده دیگه بزرگ شده(خنده)
دیگه قلبم و احساس نمیکردم
مینا خواهر واقعیم نیست؟
مامان بابا چی؟
با فرود اومدن مشت یکی از اونا افتادم چشام بسته شد
²⁰²³
مامان:دخترم حق با توعه ما باید زود تر این مسئله رو بهت میگفتیم ولی خب
بابا:مادرت درست میگه الانم لطفا به خودت آسیب نزن و از خودت مواظبت کن
میسو:اهوم
مینا:هوی بچه فردا بریم خرید؟
حال و حوصله نداشتم ولی خب چون مینا رو زیادی دوست داشتم قبول کردم
مینا:پس فردا زود بیدارت میکنم
میسو:باش؛شبت بخیر
مینا:(لبخند)شب تو هم بخیر.
اینم پارت دوم.
نمیدونم قراره چی بشه ولی امیدوارم بخونی و حمایت کنی:).
²⁰²³
رسیدیم به خونه
رفتم داخل اول خوشم نیومد ولی با دیدن داخل خونه تقریبا نظرم عوض شد
رفتم تو.
با مینا یه اتاق و انتخاب کردیم
از همون اول پنجره گوشه اتاق نظرم و جلب کرد.
ولی نزدیکش نرفتم.وسیله هامون رو چیندیم.
موقع شام بود از بس خسته بودم روی تخت وا رفتم
مینا:هوی بچه پاشو بیا مامان واسه شام صدامون کرد
میسو:اهوم الان میام تو برو
رفت و درو بست
پاشدم خواستم برم که دوباره به پنجره نگاه کردم
رفتم پرده رو زدم کنار
ساختمون روبرویی حس عجیبی بهم میداد
مینا:بنظرت مرد رویاهات تو اون خونهاس؟
میسو:یاااا ترسیدم یه چیزی بگو خب
مینا:(خنده) باشه باشه ببخشید بیا بریم
رفتیم پایین من عاشق شام مامان پز بودم
رفتیم نشستیم سر میز مامان سرم و بوسید و گفت بخور دخترم جدیدا لاغر شدی
راست میگفت خیلی وقته که زیاد غذا نمیخورم
آخه بعد از فهمیدن یه چیزی نمیتونم درست رفتار کنم...
²⁰²²
قلبم تند میزد.
دستام میلرزید.
همه دورم بودن.
شده بودم مرکز توجه.
حالم بد بود که با شنیدن چیزی بدتر شدم
_بچه ها گناه داره اذیتش نکنید مگه نمیدونید که مادر پدر نداره و دست یه خانواده دیگه بزرگ شده
تازه دانشگاه هم به سختی قبولش کرد( خنده)
+اوه درست میگه اون یه یتیمه که دست یه خانواده دیگه بزرگ شده(خنده)
دیگه قلبم و احساس نمیکردم
مینا خواهر واقعیم نیست؟
مامان بابا چی؟
با فرود اومدن مشت یکی از اونا افتادم چشام بسته شد
²⁰²³
مامان:دخترم حق با توعه ما باید زود تر این مسئله رو بهت میگفتیم ولی خب
بابا:مادرت درست میگه الانم لطفا به خودت آسیب نزن و از خودت مواظبت کن
میسو:اهوم
مینا:هوی بچه فردا بریم خرید؟
حال و حوصله نداشتم ولی خب چون مینا رو زیادی دوست داشتم قبول کردم
مینا:پس فردا زود بیدارت میکنم
میسو:باش؛شبت بخیر
مینا:(لبخند)شب تو هم بخیر.
اینم پارت دوم.
نمیدونم قراره چی بشه ولی امیدوارم بخونی و حمایت کنی:).
۲.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.