تک پارتی تهیونگـــ
دست و پاهاش ب صندلی بسته شده بودن...دهنش و با چسب پوشونده بودن...خوب میدونست این اتفاق فقط کار ی نفره...
با صدای پاشنه های کفش متوجه شد بالاخره وارد اتاق شده...تاریک بود، واسه همین زیاد نمیتونست چهرشو ببینه...ات دستشو سمت صورت تهیونگ میبره و ب زوایای مختلف میچرخونه..."خوبه...صدمه ندیده"...اسکنساس هاشو از کیفش بیرون میاره و سمت دوتا غول پیکر روبه روش پرت میکنه...
+کارتون و درست انجام دادین...حالا میتونین برین
بعد از تنها شدنشون، ات صندلی ای روبه روی صندلیه تهیونگ میزاره و میشینه...
+سلام عزیـــ، دوست قدیمی...
تمسخر توی صداش موج میزد...سر کینه ی قدیمی، از همه ی مردها انتقامشو گرفت...حالا نوبت خود کسی بود م باعثش شد...
+تو بدترین اشتباه و کردی، اگر تا الان پشیمون نشدی، از الان ب بعد قطعا پشیمونت میکنم بیبی...
+خیلی وقته واسه ی الان صبر کردم...واسه لحظه ای ک بگی، "من عاشقت شدم...من نمیخوام دوستت باشم"
+ولی نگفتی...خب پس میتونم بهت یاد بدم قدر داشته هاتو بدونی...چون تا وقتی از دستش ندی قرار نیست قدرشو بدونی...
صداهای توی سرش اکو میشد...میخواست فرار کنه، ولی کجا؟!...اوه، اون فقط داره از خودش فرار میکنه...هنوز نمیدونه، عاشقشه؟، عاشقش بوده؟، فهمیدنش سخته...چون اون توی جهنمه خودش درحال سوختنه...
میتونه اتی و ببینی ک مثل دیوونه ها بهش زل زده...ات چسب روی دهنشو میکنه...
+حالا بگو...بگو ک الان عاشقمی، منتظرم نزار دارلینگ...
از تهیونگ جوابی نشنید...چیکار کرد؟...همونطور ک خودش گفت تا چیزی ک داری از دستش ندی قدرشو نمیدونی...پس میشه حدس زد زبون تهیونگ برید...وقتی تا این لحظه چیزیو ک میخواست نشنید، ترجیح داد از الان ب بعد هم نشنوه...
"کات..."
_عالی بودی ات...
ات همونطور ک درحال رد شدن بود، توری ک فقط تهیونگ بشنوه جوابش و داد...
+شب منتظرم تا از زبونت استفاده کنی و بگی ک عاشقم شدی...میدونی ک، دوست ندارم زبونتو ببرم...
با صدای پاشنه های کفش متوجه شد بالاخره وارد اتاق شده...تاریک بود، واسه همین زیاد نمیتونست چهرشو ببینه...ات دستشو سمت صورت تهیونگ میبره و ب زوایای مختلف میچرخونه..."خوبه...صدمه ندیده"...اسکنساس هاشو از کیفش بیرون میاره و سمت دوتا غول پیکر روبه روش پرت میکنه...
+کارتون و درست انجام دادین...حالا میتونین برین
بعد از تنها شدنشون، ات صندلی ای روبه روی صندلیه تهیونگ میزاره و میشینه...
+سلام عزیـــ، دوست قدیمی...
تمسخر توی صداش موج میزد...سر کینه ی قدیمی، از همه ی مردها انتقامشو گرفت...حالا نوبت خود کسی بود م باعثش شد...
+تو بدترین اشتباه و کردی، اگر تا الان پشیمون نشدی، از الان ب بعد قطعا پشیمونت میکنم بیبی...
+خیلی وقته واسه ی الان صبر کردم...واسه لحظه ای ک بگی، "من عاشقت شدم...من نمیخوام دوستت باشم"
+ولی نگفتی...خب پس میتونم بهت یاد بدم قدر داشته هاتو بدونی...چون تا وقتی از دستش ندی قرار نیست قدرشو بدونی...
صداهای توی سرش اکو میشد...میخواست فرار کنه، ولی کجا؟!...اوه، اون فقط داره از خودش فرار میکنه...هنوز نمیدونه، عاشقشه؟، عاشقش بوده؟، فهمیدنش سخته...چون اون توی جهنمه خودش درحال سوختنه...
میتونه اتی و ببینی ک مثل دیوونه ها بهش زل زده...ات چسب روی دهنشو میکنه...
+حالا بگو...بگو ک الان عاشقمی، منتظرم نزار دارلینگ...
از تهیونگ جوابی نشنید...چیکار کرد؟...همونطور ک خودش گفت تا چیزی ک داری از دستش ندی قدرشو نمیدونی...پس میشه حدس زد زبون تهیونگ برید...وقتی تا این لحظه چیزیو ک میخواست نشنید، ترجیح داد از الان ب بعد هم نشنوه...
"کات..."
_عالی بودی ات...
ات همونطور ک درحال رد شدن بود، توری ک فقط تهیونگ بشنوه جوابش و داد...
+شب منتظرم تا از زبونت استفاده کنی و بگی ک عاشقم شدی...میدونی ک، دوست ندارم زبونتو ببرم...
۳۶.۹k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.