پارت ١٠٩
پارت ١٠٩
#جونگکوک
از تو اتاقم اومدم بیرون و در اتاق سومی رو زدم ولی جوابی نشنیدم.. در رو با نگرانی زیاد باز کردم و دیدم نیستش. رفتم توی لابی هتل دیدمش که با اون استاد جویی داشت حرف میزد یه ساک هم دستش بود.. اون که رفت به سرعت رفتم سمت سومی...
من:سومی اینجا چیکار میکنی ؟ این ساک چیه دستت اون مرد باهات چیکار داشت...
سومی:یاا کوک اروم باش!! چیزی نیست من رفتم خونه و لباس اوردم برای اینجا!!
من:خونه ؟!!
سومی:اره دیگه من چهار سال اینجا زندگی کردما!!
من:اها.. چرا بهم نگفتی میری ؟! ترسیدم وقتی دیدم تو اتاقت نیستی!!
سومی:لباسام چه طوره هوم؟! پوشیده اس دیگه ؟!
من:اهم!! خوبه! همین طوری باید باشی!!
سومی:کوک!!
من:هوم!^-^
سومی:میخوایی خونمو ببینی ؟!
من:جویی نمیزاره از هتل بیام بیرون!
سومی:من راضیش میکنم!
من:باشه پس من میرم حاضر شم!
#سومی
میخواستم برم سمت اتاق جویی که جویی رو توی لابی هتل دیدم داشت با استاد حرف میزد...
هیونووک:جویی! یااا خیلی وقته ندیدمت!! اینجا چیکار میکنی ؟!
جویی:اه هیون ووک شی! سفر تفریحی با بنگتن! جایی اینو نگو که کارمون ساخته اس!
هیونووک:هنوز عشقت سر جاشه؟! هنوزم تهیونگ دوست داری؟!
هنگ کردم!!!! جویی تهیونگ دویت داره؟! باورم نمیشد...
جویی:شش!!! اروم تر نمیخوام کسی بفهمه!( ولی من فهمیدم خخ)
هیونووک:جویی یه چیزی بپرسم راستشو میگی ؟!
جویی:اوهوم
هیونووک:ته جونگ بازم سر و کله اش پیداشده درسته؟! بازم اذیتت کرد؟
ته جونگ ؟! ته جونگ کیه دیگه ؟!!
جویی:اوه.. از کجا فهمیدی؟!! دیدیش ؟!
هیونووک:اره توراه اینجا دیدمش!
جویی:منو تهدید کرده که اگه هرکی بهم نزدیک بشه میکشش!
چییی؟؟؟!!!!!! کپ کرده بودم با این حرف جویی! خشکم زده بود!
#جونگکوک
لباسامو عوض کردم و اومدم تو لابی هتل دیدم سومی پشت به دیوار وایستاده بود صداش کردم ولی نشنید صدامو رفتم نزدیکش و دستمو رو شونه اش گذاشتم
من:سومی!!!
با شک زیاد ازم فاصله گرفت. انگار ازم ترسید
من:س...سومی!! چیشده؟!
حرف نمیزد و شک شده بود. خشکش زده بود. داشتم دیوونه میشدم
من:یااا سومی!!!
یهو دستمو گرفت و با خودش کشوند بیرون از هتل و یه ماشین گرفت.. تو ماشین ولش نمیکردم
من:سومی میگی چیشده؟! کشتی منو! عرق کردی و رنگت پریده!!
سومی:ب..بزار برسیم خونه من بهت میگم همه چیو!!
ادامه پارت بعد
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
#جونگکوک
از تو اتاقم اومدم بیرون و در اتاق سومی رو زدم ولی جوابی نشنیدم.. در رو با نگرانی زیاد باز کردم و دیدم نیستش. رفتم توی لابی هتل دیدمش که با اون استاد جویی داشت حرف میزد یه ساک هم دستش بود.. اون که رفت به سرعت رفتم سمت سومی...
من:سومی اینجا چیکار میکنی ؟ این ساک چیه دستت اون مرد باهات چیکار داشت...
سومی:یاا کوک اروم باش!! چیزی نیست من رفتم خونه و لباس اوردم برای اینجا!!
من:خونه ؟!!
سومی:اره دیگه من چهار سال اینجا زندگی کردما!!
من:اها.. چرا بهم نگفتی میری ؟! ترسیدم وقتی دیدم تو اتاقت نیستی!!
سومی:لباسام چه طوره هوم؟! پوشیده اس دیگه ؟!
من:اهم!! خوبه! همین طوری باید باشی!!
سومی:کوک!!
من:هوم!^-^
سومی:میخوایی خونمو ببینی ؟!
من:جویی نمیزاره از هتل بیام بیرون!
سومی:من راضیش میکنم!
من:باشه پس من میرم حاضر شم!
#سومی
میخواستم برم سمت اتاق جویی که جویی رو توی لابی هتل دیدم داشت با استاد حرف میزد...
هیونووک:جویی! یااا خیلی وقته ندیدمت!! اینجا چیکار میکنی ؟!
جویی:اه هیون ووک شی! سفر تفریحی با بنگتن! جایی اینو نگو که کارمون ساخته اس!
هیونووک:هنوز عشقت سر جاشه؟! هنوزم تهیونگ دوست داری؟!
هنگ کردم!!!! جویی تهیونگ دویت داره؟! باورم نمیشد...
جویی:شش!!! اروم تر نمیخوام کسی بفهمه!( ولی من فهمیدم خخ)
هیونووک:جویی یه چیزی بپرسم راستشو میگی ؟!
جویی:اوهوم
هیونووک:ته جونگ بازم سر و کله اش پیداشده درسته؟! بازم اذیتت کرد؟
ته جونگ ؟! ته جونگ کیه دیگه ؟!!
جویی:اوه.. از کجا فهمیدی؟!! دیدیش ؟!
هیونووک:اره توراه اینجا دیدمش!
جویی:منو تهدید کرده که اگه هرکی بهم نزدیک بشه میکشش!
چییی؟؟؟!!!!!! کپ کرده بودم با این حرف جویی! خشکم زده بود!
#جونگکوک
لباسامو عوض کردم و اومدم تو لابی هتل دیدم سومی پشت به دیوار وایستاده بود صداش کردم ولی نشنید صدامو رفتم نزدیکش و دستمو رو شونه اش گذاشتم
من:سومی!!!
با شک زیاد ازم فاصله گرفت. انگار ازم ترسید
من:س...سومی!! چیشده؟!
حرف نمیزد و شک شده بود. خشکش زده بود. داشتم دیوونه میشدم
من:یااا سومی!!!
یهو دستمو گرفت و با خودش کشوند بیرون از هتل و یه ماشین گرفت.. تو ماشین ولش نمیکردم
من:سومی میگی چیشده؟! کشتی منو! عرق کردی و رنگت پریده!!
سومی:ب..بزار برسیم خونه من بهت میگم همه چیو!!
ادامه پارت بعد
لایک و کامنت فراموش نشه
#رمان_کت_رنگی
۲۲.۸k
۲۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.