فیک درد عشق
فیک درد عشق
پارت نه
چی گفتی
به همین زودی اون عوضی ترتیب ازدواجشون رو داده
امکان نداره نه نه
...متاسفانه قربان این اطلاعات کاملا درستن و ازدواج تا یک ماه دیگه صورت میگره
باید اون عوضی رو بکشیم
...کی قربان؟
کی؟ هان کی؟چه کسی جز جئون عوضی مخاطب منه؟
.......
ترتیب قتلشو بدید باید هرچه زود تر از روی زمین محو بشه
... چشم
جونگ کوک
دستای گرم و کوچولوش به زور دور کمرم رو گرفته بود
نمی تونستم بهش نه بگم دست خودم نبود
دلیلش نامشخص بود
بعد از چند مین دستاش رو جدا کردم و رفتم سمت حیاط
بدن داغ شده بود و از خود بی خود شده بودم
وقتی که به چشم هاش فکر می کردم بدنم می لرزید اون چشمها تا به حال هیچکس نتونسته بود بیشتر از ۱۰ ثانیه توی چشم هام زل بزنه ولی اون ، اون توانی اینکه تا اخر عمرش به چشم هام خیره بشه رو داشت
چند ساعت بعد
ا/ت
وقتی برگشتم عمارت با چهره ی ناراحت پدربزرگ و مادربزرگ مواجه شدم
پدربزرگ گفت
× ا/ت جان یک لحظه بیا اتاق مطالعه باهات کار دارم
- چشم
-خب پدربزرگ کارتون چی بود
× راستش ا/ت جان دخترم پدرت امروز اومده بود اینجا
- پدرم؟
×اره
-خب
× گفت که باید ازدواج تو و جونگ کوک در همین ماه صورت بگیره
- ولی من
× پدرت قدرتش از من بیشتره و من توانایی مقابله باهاش رو ندارم دخترم مطمئن باش اون در هرصورت کار خودش رو میکنه
- میدونم(گریه)
× منو ببخش(ا/ت رو بغل کرد)
چند روز بعد
زیر چشمام به دلیل گریه ی زیاد گود افتاده بود
و امروز مدرسه داشتم
با هر ترفند ارایشی که بود گودی هارو محو کردم
خودم رو آماده کردم
سالن غذا
نهار رو تحویل گرفتم و در حال خوردن بودم که حس کردم دست کسی دور کمرم حلقه شد
با لرزشی که بدنم ناخاسته ایجاد میکرد برگشتم سمت اون شخص که با مینهو مواجه شدم
قلدر کل مدرسه
با پوزخند گفت
÷ جوجه به ددیت سلام کردی
- د دستتو بکش
÷ نکشم چی
- ولم کن
÷ نچ دوست ندارم
- گفتم دستتو بکش( با جیغ)
جونگ کوک
داخل حیاط بودم که جیمین با سرعت خیلی زیادی اومد پیشم و گفت مینهو داره ا/ت رو اذیت میکنه
همین جمله برای اتیش گرفتنم کافی بود
پارت نه
چی گفتی
به همین زودی اون عوضی ترتیب ازدواجشون رو داده
امکان نداره نه نه
...متاسفانه قربان این اطلاعات کاملا درستن و ازدواج تا یک ماه دیگه صورت میگره
باید اون عوضی رو بکشیم
...کی قربان؟
کی؟ هان کی؟چه کسی جز جئون عوضی مخاطب منه؟
.......
ترتیب قتلشو بدید باید هرچه زود تر از روی زمین محو بشه
... چشم
جونگ کوک
دستای گرم و کوچولوش به زور دور کمرم رو گرفته بود
نمی تونستم بهش نه بگم دست خودم نبود
دلیلش نامشخص بود
بعد از چند مین دستاش رو جدا کردم و رفتم سمت حیاط
بدن داغ شده بود و از خود بی خود شده بودم
وقتی که به چشم هاش فکر می کردم بدنم می لرزید اون چشمها تا به حال هیچکس نتونسته بود بیشتر از ۱۰ ثانیه توی چشم هام زل بزنه ولی اون ، اون توانی اینکه تا اخر عمرش به چشم هام خیره بشه رو داشت
چند ساعت بعد
ا/ت
وقتی برگشتم عمارت با چهره ی ناراحت پدربزرگ و مادربزرگ مواجه شدم
پدربزرگ گفت
× ا/ت جان یک لحظه بیا اتاق مطالعه باهات کار دارم
- چشم
-خب پدربزرگ کارتون چی بود
× راستش ا/ت جان دخترم پدرت امروز اومده بود اینجا
- پدرم؟
×اره
-خب
× گفت که باید ازدواج تو و جونگ کوک در همین ماه صورت بگیره
- ولی من
× پدرت قدرتش از من بیشتره و من توانایی مقابله باهاش رو ندارم دخترم مطمئن باش اون در هرصورت کار خودش رو میکنه
- میدونم(گریه)
× منو ببخش(ا/ت رو بغل کرد)
چند روز بعد
زیر چشمام به دلیل گریه ی زیاد گود افتاده بود
و امروز مدرسه داشتم
با هر ترفند ارایشی که بود گودی هارو محو کردم
خودم رو آماده کردم
سالن غذا
نهار رو تحویل گرفتم و در حال خوردن بودم که حس کردم دست کسی دور کمرم حلقه شد
با لرزشی که بدنم ناخاسته ایجاد میکرد برگشتم سمت اون شخص که با مینهو مواجه شدم
قلدر کل مدرسه
با پوزخند گفت
÷ جوجه به ددیت سلام کردی
- د دستتو بکش
÷ نکشم چی
- ولم کن
÷ نچ دوست ندارم
- گفتم دستتو بکش( با جیغ)
جونگ کوک
داخل حیاط بودم که جیمین با سرعت خیلی زیادی اومد پیشم و گفت مینهو داره ا/ت رو اذیت میکنه
همین جمله برای اتیش گرفتنم کافی بود
۳۴۱
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.