پارت پایانی فصل اول
پارت پایانی فصل اول
چند روزی گذشت...لونا دوباره برای هر.زگی ای که ته ازشون خبر داشت بیرون رفته بود...
*فلش بک به ۲ روز پیش
اجوما:پسرم...یه نامه داری...
ته:میشه بهم بدیشون اجوما لطفا؟
اجوما:البته..
اجوما اونارو به ته داد...ته تو خلوت اونارو باز کرد...
ته:چیییی؟(نسبتا بلند)
ممکن...ممکن نیست..
یه سری عکس از لونا به چند تا پسر دیگه بود...
*پایان فلش بک
با اینکه چند روز گذشته بود اما ته هنوز چیزی بهش نگفته بود...
حالا...وقت صحبت با ات بود...
و اینکه...ات چند روز به خاطر دلایلی که ته مقصرشون بوده بیمارستان بستری بود...پس قاعدتا چند روزی استراحت میکرد..
ته در زد و وارد اتاق شد..
ات وقتی چشمش بهش خورد با عصبانیت گفت:باز چی میخوای؟
ته چیزی نگفت...چون میدونست حق با اتست...رفت و کنارش رو تخت نشست..
ات:پرسیدم جی میخوای...
ته:باید حرف بزنیم
ات:نمیخوام
ته:حتی اگه مربوط به چند روز پیش باشه؟
این بار ات جیزی نگفت
ته ادامه داد:اون روزی که با دوستت رفته بود بار...چه اتفاقی افتاد؟
ات:چرا میخوای بدونی..؟اهمیتی داره که جیشد؟
فک کردی نمیدونم اومدی اونجا و بدون نجات دادنم رفتی؟
ته:ن..نجات؟مگه چیشد؟
ات پوزخندی زد و گفت:بیا...حتی نمیدونی جی به سرم اومده..
مستر کیم تهیونگ...اون موقع که شما فکر میکردی من دارم خیا.نت میکنم..من داشتم درد میکشیدم...میدونی چرا؟
ات آستین لباس رو کشید بالا...زخم بزرگی بود که ته با دیدنش شوکه شد
علاوه بر اون زخمای دیگه ای هم وجود داشتن
ات:آره...اون جیغ و داد های من تو اون اتاق به خاطر این بود...اون یارو گفت دشمنته..جدی جدی میخواست یکاری باهام بکنه...نزاشتم...که این بلا سرم اومد
ته:من..من..من متاسفم ات..
ات:متاسفی؟🤣🤣🤣🤣
با این حرف ته ات عصبی شد...داد زد:چرا فقط ولم نمیکنی به خاطر تو زندگیم جهنم شده...فقط از زندگیم برو ازت متنفرم..اصلا کاش هیچوقت نمیدیدمت فقط بروووو(داد و آخرش گریش گرفت)
ته:باشه..باشه میرم..ولی واقعا ازم متنفری؟(مظلوم)
ات:گفتم برو بیرون(داد)
اینبار ته جیزی نگفت و بیرون رفت...سکوت ات رو به معنای جواب مثبتش در نظر گرفت
بغض کرده بود...رفت و روی کاناپه نشست.. و بارها به خوش به خاطر اون کاراش لعنت فرستاد..خودشو مقصر میدونست...و البته...اونم مقصر بود...با خوش میگفت
_یعنی چیکار کردم که آرزو کرده که کاش منو نمیدیده؟
_واقعا انقد ازم متنفره؟
با جوابی که توسرش به خوش داد...رشته افکارش نابود شد..
_یادت رفته جه بلاهایی سرش اوردی؟
این جوابی بود که به خودش داد...و..دیگه هیچی نگفت
سلام چطورید بچه ها؟؟
ببخشید نبودم امتحان داشتم 🥲😑
و راستی هپی ۶۵۰ عررررررررررر
خر ذوق چیه دارم میرقصم🤣🤣
در کل امیدوارم خوب شده باشه..
فصل دوم رو شاید امروز شروع کنم..معلوم نیست
چند روزی گذشت...لونا دوباره برای هر.زگی ای که ته ازشون خبر داشت بیرون رفته بود...
*فلش بک به ۲ روز پیش
اجوما:پسرم...یه نامه داری...
ته:میشه بهم بدیشون اجوما لطفا؟
اجوما:البته..
اجوما اونارو به ته داد...ته تو خلوت اونارو باز کرد...
ته:چیییی؟(نسبتا بلند)
ممکن...ممکن نیست..
یه سری عکس از لونا به چند تا پسر دیگه بود...
*پایان فلش بک
با اینکه چند روز گذشته بود اما ته هنوز چیزی بهش نگفته بود...
حالا...وقت صحبت با ات بود...
و اینکه...ات چند روز به خاطر دلایلی که ته مقصرشون بوده بیمارستان بستری بود...پس قاعدتا چند روزی استراحت میکرد..
ته در زد و وارد اتاق شد..
ات وقتی چشمش بهش خورد با عصبانیت گفت:باز چی میخوای؟
ته چیزی نگفت...چون میدونست حق با اتست...رفت و کنارش رو تخت نشست..
ات:پرسیدم جی میخوای...
ته:باید حرف بزنیم
ات:نمیخوام
ته:حتی اگه مربوط به چند روز پیش باشه؟
این بار ات جیزی نگفت
ته ادامه داد:اون روزی که با دوستت رفته بود بار...چه اتفاقی افتاد؟
ات:چرا میخوای بدونی..؟اهمیتی داره که جیشد؟
فک کردی نمیدونم اومدی اونجا و بدون نجات دادنم رفتی؟
ته:ن..نجات؟مگه چیشد؟
ات پوزخندی زد و گفت:بیا...حتی نمیدونی جی به سرم اومده..
مستر کیم تهیونگ...اون موقع که شما فکر میکردی من دارم خیا.نت میکنم..من داشتم درد میکشیدم...میدونی چرا؟
ات آستین لباس رو کشید بالا...زخم بزرگی بود که ته با دیدنش شوکه شد
علاوه بر اون زخمای دیگه ای هم وجود داشتن
ات:آره...اون جیغ و داد های من تو اون اتاق به خاطر این بود...اون یارو گفت دشمنته..جدی جدی میخواست یکاری باهام بکنه...نزاشتم...که این بلا سرم اومد
ته:من..من..من متاسفم ات..
ات:متاسفی؟🤣🤣🤣🤣
با این حرف ته ات عصبی شد...داد زد:چرا فقط ولم نمیکنی به خاطر تو زندگیم جهنم شده...فقط از زندگیم برو ازت متنفرم..اصلا کاش هیچوقت نمیدیدمت فقط بروووو(داد و آخرش گریش گرفت)
ته:باشه..باشه میرم..ولی واقعا ازم متنفری؟(مظلوم)
ات:گفتم برو بیرون(داد)
اینبار ته جیزی نگفت و بیرون رفت...سکوت ات رو به معنای جواب مثبتش در نظر گرفت
بغض کرده بود...رفت و روی کاناپه نشست.. و بارها به خوش به خاطر اون کاراش لعنت فرستاد..خودشو مقصر میدونست...و البته...اونم مقصر بود...با خوش میگفت
_یعنی چیکار کردم که آرزو کرده که کاش منو نمیدیده؟
_واقعا انقد ازم متنفره؟
با جوابی که توسرش به خوش داد...رشته افکارش نابود شد..
_یادت رفته جه بلاهایی سرش اوردی؟
این جوابی بود که به خودش داد...و..دیگه هیچی نگفت
سلام چطورید بچه ها؟؟
ببخشید نبودم امتحان داشتم 🥲😑
و راستی هپی ۶۵۰ عررررررررررر
خر ذوق چیه دارم میرقصم🤣🤣
در کل امیدوارم خوب شده باشه..
فصل دوم رو شاید امروز شروع کنم..معلوم نیست
۸.۰k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.