رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت ترانه
#پارت_111
اگه امیرپارسا م...
بوسیدمشو نذاشتم ادامه حرفشوبزنه
چشاشوبسته بود مث ارامشی که من بابوسیدنش داشتم!
ازش جداشدم +قهوه تلخی ک گفتی شیرین نشده!؟
خندیدوابروهاشو داد بالا
_نه! چرا بیداری!؟
کنارش دراز کشیدم
+گویا یه دکتررفتن واجبه سردرداخستم کرده
شروع کرد به ماساژ دادن سرم باخیال راحت چشامو بستم چی داشت که ارامش بود برام!؟...
ترانه
_خب؟!
+خب چی!؟
_الان تو یکم ازخودت بگو!
+چیشوبگم!
_هرچی دوسداری!
+خیلی طولانیه!
_راه مام تاتهران طولانیه حوصله مام سر نمیره بگو! از اولش بچگیات اینااگه نارحتت نمیکنه البته!
+خبب! خانواد ماخیلی رسمی و خشکن!
یعنی آداب ورسوموقوانین خاص خودشون! پدرم وعموبزرگم به طبق نظرپدربزرگم ازداوج کردن!
اماعموکوچیکه بابای سامی یه چیزدیگه س انگارکلا مال این خانواده نیست! هیچوقتم ازاین قوانین مسخره پیروی نمیکردرفت باهمونی که دوس داشت ازدواج کردخیلیم خوشبختن البت عموم وبابامم گویاخوشبختن! ناگفته نماند این خانومی که بابام ازدواج کردباهاش
_منظورت مامانته!
+صدویک بارمادرمن نیست!
هووفی کردم _خب!
+باباش ازدوستای پدربزرگم بوده وخارج ازکشور زندگی میکردن بابامم ازدواج میکنه من ۷سالم بود مردی که اصطلاحا پدرمه بدجوربدهی بالاآورد خلاصه خیلی روزای بدی بود! زنشم که تونازو نعمت بزرگ شده بودتحمل همچین شرایطی رو نداشت هه باورت میشه ولمون کردرفت!
رفت پیش خانوادش ملیسادوماهش بود عین خیالش نبود من بدرک دخترشو باخودش میبردحداقل! من توزندگیم از این زن خودخواه ترندیدم!
_خب هرکسی اشتباه میکنه مادرته ببخشش!
داد زد: منم میخام تا اخرعمرم اشتباه کنم! هیچکس حق نداره اینجوری گندبزنه به زندگیم حالاهرکی باشه!
کسی که از چشمت افتاد کاریش نمیشه کرد!
_باشه اروم باش! حق داری...چیشد که برگشت!؟
+باباتو اون وضع بیشترسعی میکردکارشو درست کنه ومنو ملیسم که کوچیک بودیم! عمواومدخونه نذاشت مااونجا بمونیم بیشترازهرچی نگران بابابودم، زندگیشو گذاشته بود برای خوشبختی زنی ک فقط بفکرخودش بود!
من بابامودوس داشتم!
زن عموبرعکس انتظارابرعکس همه حرفایی که توخانواده شنیدودم نزد اونم بخاطراینکه ازبقول پدربزرگ گرامی من درحدمانبودن! هیچ فرقی بین ماوبچه هاش نذاشت برام مادری کرده بیشترازهرچیزی دوسش دارم جونمم میدم براش خلاصه این پسری که میگی خودخواهه وهرچی روحرف این یه نفرحرف نمیزنه!
خندم گرف_ جالبه خب! ازتوبعیده!
خندیدو ادامه داد +کارای باباکم کم درست شد امامانداناخانوم قصداومدن نداشتن! ۸ سال گذشت انگار هیچی نشده بود هرکسی زندگیشو میکرد!
باباخودش به اصرارپدرش رفت دنبال زنش بعدهش سال حتی نمیخاستم ببینمش ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عشق #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #تکست_خاص #عاشقانه #خاصترین #دخترونه #love
اگه امیرپارسا م...
بوسیدمشو نذاشتم ادامه حرفشوبزنه
چشاشوبسته بود مث ارامشی که من بابوسیدنش داشتم!
ازش جداشدم +قهوه تلخی ک گفتی شیرین نشده!؟
خندیدوابروهاشو داد بالا
_نه! چرا بیداری!؟
کنارش دراز کشیدم
+گویا یه دکتررفتن واجبه سردرداخستم کرده
شروع کرد به ماساژ دادن سرم باخیال راحت چشامو بستم چی داشت که ارامش بود برام!؟...
ترانه
_خب؟!
+خب چی!؟
_الان تو یکم ازخودت بگو!
+چیشوبگم!
_هرچی دوسداری!
+خیلی طولانیه!
_راه مام تاتهران طولانیه حوصله مام سر نمیره بگو! از اولش بچگیات اینااگه نارحتت نمیکنه البته!
+خبب! خانواد ماخیلی رسمی و خشکن!
یعنی آداب ورسوموقوانین خاص خودشون! پدرم وعموبزرگم به طبق نظرپدربزرگم ازداوج کردن!
اماعموکوچیکه بابای سامی یه چیزدیگه س انگارکلا مال این خانواده نیست! هیچوقتم ازاین قوانین مسخره پیروی نمیکردرفت باهمونی که دوس داشت ازدواج کردخیلیم خوشبختن البت عموم وبابامم گویاخوشبختن! ناگفته نماند این خانومی که بابام ازدواج کردباهاش
_منظورت مامانته!
+صدویک بارمادرمن نیست!
هووفی کردم _خب!
+باباش ازدوستای پدربزرگم بوده وخارج ازکشور زندگی میکردن بابامم ازدواج میکنه من ۷سالم بود مردی که اصطلاحا پدرمه بدجوربدهی بالاآورد خلاصه خیلی روزای بدی بود! زنشم که تونازو نعمت بزرگ شده بودتحمل همچین شرایطی رو نداشت هه باورت میشه ولمون کردرفت!
رفت پیش خانوادش ملیسادوماهش بود عین خیالش نبود من بدرک دخترشو باخودش میبردحداقل! من توزندگیم از این زن خودخواه ترندیدم!
_خب هرکسی اشتباه میکنه مادرته ببخشش!
داد زد: منم میخام تا اخرعمرم اشتباه کنم! هیچکس حق نداره اینجوری گندبزنه به زندگیم حالاهرکی باشه!
کسی که از چشمت افتاد کاریش نمیشه کرد!
_باشه اروم باش! حق داری...چیشد که برگشت!؟
+باباتو اون وضع بیشترسعی میکردکارشو درست کنه ومنو ملیسم که کوچیک بودیم! عمواومدخونه نذاشت مااونجا بمونیم بیشترازهرچی نگران بابابودم، زندگیشو گذاشته بود برای خوشبختی زنی ک فقط بفکرخودش بود!
من بابامودوس داشتم!
زن عموبرعکس انتظارابرعکس همه حرفایی که توخانواده شنیدودم نزد اونم بخاطراینکه ازبقول پدربزرگ گرامی من درحدمانبودن! هیچ فرقی بین ماوبچه هاش نذاشت برام مادری کرده بیشترازهرچیزی دوسش دارم جونمم میدم براش خلاصه این پسری که میگی خودخواهه وهرچی روحرف این یه نفرحرف نمیزنه!
خندم گرف_ جالبه خب! ازتوبعیده!
خندیدو ادامه داد +کارای باباکم کم درست شد امامانداناخانوم قصداومدن نداشتن! ۸ سال گذشت انگار هیچی نشده بود هرکسی زندگیشو میکرد!
باباخودش به اصرارپدرش رفت دنبال زنش بعدهش سال حتی نمیخاستم ببینمش ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #عشق #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #تکست_خاص #عاشقانه #خاصترین #دخترونه #love
۴.۵k
۲۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.