برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟎
به چهره تک تک شون داشتم نگاه میکردم که یهو از بین اون ها یکی رو دیدم که چهره اش خیلی شبیه کیوو بود...بیشتر که دقت کردم فهمیدم که خودشه...
ترس کل وجودمو فرا گرفت و خون تو رگهام خشک شد...
[اگه یادتون نمیاد کیوو کیه: اون دست راست رئیسه بود و همون کسی که ا.ت رو خرید...و رئیس بادیگارد های اون عمارت..]
او..اون...اونا.. اینجا چیکار میکردن...نکنه...نکنه جای منو پیدا کردن و اومدن دنبال من..نه نه امکان نداره..
با چشمام دنبال تهیونگ میگشتم..و بالاخره پیداش کردم
اون به سمت کیوو رفت...لبخندی زد و باهاش دست داد..
حالا چیکار کنم...نمیتونم جایی برم...اگه بخوام از در برم همه منو میبینن...باید یه جوری تهیونگ رو باخبر میکردم حتما اون کمکم میکرد اما چطوری این کارو کنم...
کیوو آدم تیز و باهوشیه و حواسش به اطرافش هست فقط کافی بود کمی به اطراف دقت کنه تا منو ببینه....اون شبی که فرار کردم... از شانس خوبم رئیس ، کیوو رو برای معامله به یه کشور دیگه فرستاده بود
اگه اون بود...به احتمال نود درصد نمیتونستم فرار کنم..
رفتند و روی صندلی های مخصوصشون نشستن
کیوو مافیا نبود..اما مطمئن بودم که رئیس عوضیش اون رو فرستاده اینجا..
چون خودش از عمارت زیاد بیرون نمیومد و همیشه برای هر کاری که داشت آدم مورد اطمینانش یعنی کیوو رو میفرستاد..
مثل همون روز که منو خرید..یا مثل امروز که برای شرط بندی اومده..
مسابقه شروع شد و تماشاچی ها حسابی سر و صدا میکردن..
چند دقیقه گذشت و به وسط های مسابقه رسیدیم
بایه چشم داشتم کیوو رو نگاه میکردم و با اون یکی چشمم حواسم به اون دو نفر که با خشم و نفرت باهم مبارزه میکردن و سر و روشون پر از خون بود..و انگار قصد جون همو کرده بودن نگاه میکردم
تهیونگ هم که یا کنار رینگبوکس بود یا کنار اون مافیاها..
اصلا بهم نگاه نمیکرد که مبادا کسی متوجه من نشه..
نگاهم رو از مبارزه به کیوو دادم و داشتم نگاهش میکردم که یهو سرشو برگردوند و باهام چشم تو چشم شد..ضربان قلبم رفت روی هزار..وای نه ..حالا چیکار کنم..
وقتی منو دید قیافش رنگ تعجب گرفت.. چند بار چشماشو محکم و سریع باز و بسته کرد که مطمئن باشه توهم نزنه....وقتی دید که توهم نیست و داره درست میبینه سریع از رو مبل بلند شد و مشروب از دستش شل شد افتاد..
با داد بلندی که کشید..تماشاچی ها ساکت شدند..اون دو نفر دست از مبارزه برداشتند و همه به کیوو خیره شدند..
سالن تو سکوت عمیقی غرق شد و گوشهام برای مدت خیلی طولانی ای سوت کشید..
خشکم زده بود و حتی یه پلک هم نمیزدم
و فقط داشتم به حرکات غیر منتظره ی اون نگاه میکردم..
درست حدس زده بودید؟
این پارت هم برای کسی که تولدش بود🎁✨️
تولدت مبارک زیبا💕🎉
حمایت فراموش نشه🌻
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟎
به چهره تک تک شون داشتم نگاه میکردم که یهو از بین اون ها یکی رو دیدم که چهره اش خیلی شبیه کیوو بود...بیشتر که دقت کردم فهمیدم که خودشه...
ترس کل وجودمو فرا گرفت و خون تو رگهام خشک شد...
[اگه یادتون نمیاد کیوو کیه: اون دست راست رئیسه بود و همون کسی که ا.ت رو خرید...و رئیس بادیگارد های اون عمارت..]
او..اون...اونا.. اینجا چیکار میکردن...نکنه...نکنه جای منو پیدا کردن و اومدن دنبال من..نه نه امکان نداره..
با چشمام دنبال تهیونگ میگشتم..و بالاخره پیداش کردم
اون به سمت کیوو رفت...لبخندی زد و باهاش دست داد..
حالا چیکار کنم...نمیتونم جایی برم...اگه بخوام از در برم همه منو میبینن...باید یه جوری تهیونگ رو باخبر میکردم حتما اون کمکم میکرد اما چطوری این کارو کنم...
کیوو آدم تیز و باهوشیه و حواسش به اطرافش هست فقط کافی بود کمی به اطراف دقت کنه تا منو ببینه....اون شبی که فرار کردم... از شانس خوبم رئیس ، کیوو رو برای معامله به یه کشور دیگه فرستاده بود
اگه اون بود...به احتمال نود درصد نمیتونستم فرار کنم..
رفتند و روی صندلی های مخصوصشون نشستن
کیوو مافیا نبود..اما مطمئن بودم که رئیس عوضیش اون رو فرستاده اینجا..
چون خودش از عمارت زیاد بیرون نمیومد و همیشه برای هر کاری که داشت آدم مورد اطمینانش یعنی کیوو رو میفرستاد..
مثل همون روز که منو خرید..یا مثل امروز که برای شرط بندی اومده..
مسابقه شروع شد و تماشاچی ها حسابی سر و صدا میکردن..
چند دقیقه گذشت و به وسط های مسابقه رسیدیم
بایه چشم داشتم کیوو رو نگاه میکردم و با اون یکی چشمم حواسم به اون دو نفر که با خشم و نفرت باهم مبارزه میکردن و سر و روشون پر از خون بود..و انگار قصد جون همو کرده بودن نگاه میکردم
تهیونگ هم که یا کنار رینگبوکس بود یا کنار اون مافیاها..
اصلا بهم نگاه نمیکرد که مبادا کسی متوجه من نشه..
نگاهم رو از مبارزه به کیوو دادم و داشتم نگاهش میکردم که یهو سرشو برگردوند و باهام چشم تو چشم شد..ضربان قلبم رفت روی هزار..وای نه ..حالا چیکار کنم..
وقتی منو دید قیافش رنگ تعجب گرفت.. چند بار چشماشو محکم و سریع باز و بسته کرد که مطمئن باشه توهم نزنه....وقتی دید که توهم نیست و داره درست میبینه سریع از رو مبل بلند شد و مشروب از دستش شل شد افتاد..
با داد بلندی که کشید..تماشاچی ها ساکت شدند..اون دو نفر دست از مبارزه برداشتند و همه به کیوو خیره شدند..
سالن تو سکوت عمیقی غرق شد و گوشهام برای مدت خیلی طولانی ای سوت کشید..
خشکم زده بود و حتی یه پلک هم نمیزدم
و فقط داشتم به حرکات غیر منتظره ی اون نگاه میکردم..
درست حدس زده بودید؟
این پارت هم برای کسی که تولدش بود🎁✨️
تولدت مبارک زیبا💕🎉
حمایت فراموش نشه🌻
- ۳۸.۲k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط