برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟏
|ویو جونگکوک|
تو اتاق کارم نشسته بودم و داشتم با کامپیوترم کار میکردم که در با شتاب باز شد نگاهمو به در دادم که
دست راستم چانیونگ رو دیدم... خیلی هول کرده بود...
جونگکوک : مگه من صد بار بهتون نمیگم که در بزنین
چانیونگ: معذرت میخوام قربان اما یه اتفاق خیلی مهمی افتاده
نگاهمو به کامپیوتر دادم و دوباره مشغول شدم
جونگکوک: زودباش بگو..کار دارم...
چانیونگ : بار اسلحه ای که با همکاری یانگسو قرار بود به ايتاليا بفرستیم دزدیده شده...
[یانگسو اسم رئیس کیوو هست...همونی که به ا.ت تجاوز کرد]
سرم رو با تعجب بالا بردم...نگاهش کردم و گفتم...
جونگکوک: پس شما ها اونجا چه غلطی میکردین؟
چانیونگ: قربان مارو فریب دادن..اما ما فهمیدیم که کی این کارو کرده
جونگکوک: کی جرعت کرده همیچین کاری رو بکنه...
چانیونگ: کیوو...
جونگکوک: کیوو دیگه کیه؟
چانیونگ: دست راست و مورد اطمینان ترین آدم یانگسو....اون با دشمن مشترک شما و یانگ سو..همدسته...
عصبانی شدم و از رو صندلی با شتاب بلند شدم و گفتم...
جونگکوک: کجاست؟...اون کیوو ی عوضی الان کجاستتتتتتت
چانیونگ: یانگسو امشب اون رو برای شرطبندی به سالن بوکس کیمتهیونگ فرستاده...
جونگکوک: به همه بادیگارد ها خبر بده که همین الان آماده باشن....باید بریم سراغ این عوضی...
چانیونگ: چشم قربان...تعظیمی کرد و رفت...
| ویو ا.ت |
کیوو روبه بادیگاردهاش کرد و و به من اشاره کرد و باخشم و نفرت گفت....
کیوو : اون دختره ی هرزه رو بگیرید
تا این حرفو زد به خودم امدم و از صندلی بلند شدم داشتم سریع از طبقه دو پایین میومدم که تهیونگ رو پایین پله ها دیدم... نزدیکش شدم و دستاش رو گرفتم ..سریع و با هول و عجله گفتم....
ا.ت: ت..تهیونگ...
تهیونگ: چیشده ا.ت؟
ا.ت : اون..اونا..
تهیونگ وقتی حال خرابِ منو دید نگران شد و با داد گفت
تهیونگ: اونا چی ..حرفتو بزن ا.ت...
ا.ت: اونا...هموناین.. که دنبال منن...کمکم کن اگه دستشون بهم برسه..منو ...منومیکشن...
تهیونگ سریع دستم رو گرفت و دوید و رفت به سمت باشگاه و درو بست و قفل کرد...
و باهم به سمت راهرو رفتیم و باز درو قفل کرد...
از یه سمت دیگه رفت که هیچ کسی اجازه ورود به اونجا رو نداشت رسیدیم به یه در...[اسلاید ۲]
درو باز کرد و یه کلید بهم داد و همونطور که نفس نفس میزد گفت...تهیونگ : این کلید این دره... برو ..فرار کن...یه لحظه هم واینستا ....چند وقت اینجا آفتابی نشو....فقط فرار کن و برو....
میخواستم کمی دیرتر جونگکوک رو داخل داستان بیارم و میخواستم که ا.ت بیشتر زجر بکشه....اما چون شما گفتید که زودتر جونگکوک بیاد..همین کارو کردم...و داستان کلا عوض شد🌱
شرط نداریم اما حمایت فراموش نشه🌹
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟏
|ویو جونگکوک|
تو اتاق کارم نشسته بودم و داشتم با کامپیوترم کار میکردم که در با شتاب باز شد نگاهمو به در دادم که
دست راستم چانیونگ رو دیدم... خیلی هول کرده بود...
جونگکوک : مگه من صد بار بهتون نمیگم که در بزنین
چانیونگ: معذرت میخوام قربان اما یه اتفاق خیلی مهمی افتاده
نگاهمو به کامپیوتر دادم و دوباره مشغول شدم
جونگکوک: زودباش بگو..کار دارم...
چانیونگ : بار اسلحه ای که با همکاری یانگسو قرار بود به ايتاليا بفرستیم دزدیده شده...
[یانگسو اسم رئیس کیوو هست...همونی که به ا.ت تجاوز کرد]
سرم رو با تعجب بالا بردم...نگاهش کردم و گفتم...
جونگکوک: پس شما ها اونجا چه غلطی میکردین؟
چانیونگ: قربان مارو فریب دادن..اما ما فهمیدیم که کی این کارو کرده
جونگکوک: کی جرعت کرده همیچین کاری رو بکنه...
چانیونگ: کیوو...
جونگکوک: کیوو دیگه کیه؟
چانیونگ: دست راست و مورد اطمینان ترین آدم یانگسو....اون با دشمن مشترک شما و یانگ سو..همدسته...
عصبانی شدم و از رو صندلی با شتاب بلند شدم و گفتم...
جونگکوک: کجاست؟...اون کیوو ی عوضی الان کجاستتتتتتت
چانیونگ: یانگسو امشب اون رو برای شرطبندی به سالن بوکس کیمتهیونگ فرستاده...
جونگکوک: به همه بادیگارد ها خبر بده که همین الان آماده باشن....باید بریم سراغ این عوضی...
چانیونگ: چشم قربان...تعظیمی کرد و رفت...
| ویو ا.ت |
کیوو روبه بادیگاردهاش کرد و و به من اشاره کرد و باخشم و نفرت گفت....
کیوو : اون دختره ی هرزه رو بگیرید
تا این حرفو زد به خودم امدم و از صندلی بلند شدم داشتم سریع از طبقه دو پایین میومدم که تهیونگ رو پایین پله ها دیدم... نزدیکش شدم و دستاش رو گرفتم ..سریع و با هول و عجله گفتم....
ا.ت: ت..تهیونگ...
تهیونگ: چیشده ا.ت؟
ا.ت : اون..اونا..
تهیونگ وقتی حال خرابِ منو دید نگران شد و با داد گفت
تهیونگ: اونا چی ..حرفتو بزن ا.ت...
ا.ت: اونا...هموناین.. که دنبال منن...کمکم کن اگه دستشون بهم برسه..منو ...منومیکشن...
تهیونگ سریع دستم رو گرفت و دوید و رفت به سمت باشگاه و درو بست و قفل کرد...
و باهم به سمت راهرو رفتیم و باز درو قفل کرد...
از یه سمت دیگه رفت که هیچ کسی اجازه ورود به اونجا رو نداشت رسیدیم به یه در...[اسلاید ۲]
درو باز کرد و یه کلید بهم داد و همونطور که نفس نفس میزد گفت...تهیونگ : این کلید این دره... برو ..فرار کن...یه لحظه هم واینستا ....چند وقت اینجا آفتابی نشو....فقط فرار کن و برو....
میخواستم کمی دیرتر جونگکوک رو داخل داستان بیارم و میخواستم که ا.ت بیشتر زجر بکشه....اما چون شما گفتید که زودتر جونگکوک بیاد..همین کارو کردم...و داستان کلا عوض شد🌱
شرط نداریم اما حمایت فراموش نشه🌹
- ۳۷.۵k
- ۰۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط