𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟐
نفس نفس میزد گفت..
تهیونگ : این کلید این دره..برو..فرار کن..یه لحظه هم واینستا..چند وقت اینجا آفتابی نشو..فقط فرار کن و برو..این کلید هم پیش خودت نگه دار و اگه یه روزی خواستی بیایی از این در بیا و از در اصلی هيچ وقت نیا..
ا.ت: ت..تهیونگ.اگه..اونا.تو رو..
تهیونگ: نترس چیزی نمیشه..برو ا.ت زود باش..
ا.ت: ولی..
تهیونگ: مطمئنم یه روزی دوباره همو میبینیم...مواظب خودت باش
تا میخواستم حرفی بزنم درو بست
سریع از پله ها پایین امدم وبا دویدن از اونجا دور شدم..
(ویو جونگکوک)
به همونجایی که کیوو بود رسیدیم وقتی جلوی در رفتم...تعداد زیادی بادیگارد از اون در اومدند بیرون و از کنار ما رد شدند و سوار ماشین هاشون شدند و رفتند...چانیونگ سریع اومد سمتم و گفت....
چانیونگ: قربان...قربان..خودشون بودن..کیوو و افرادش..
جونگکوک: زود باشید سوار ماشینها بشید و بریم..سریع..
داشتم میرفتم سوار ماشینم بشم که یکی کلاه کاسکت سرش بود از در سالن بوکس امد بیرون و سوار موتورش شد..سریع جلوش رو گرفتم و گفتم..
جونگکوک: هی تو...توهم از افراد کیوو ای؟
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت..
تهیونگ: چی نه..
جونگکوک: پس چرا داری دنبالش میری؟
تهیونگ: اونا دنبال خواهر منن میخوان اونو بکشن[منظورش ا.ته]
چانیونگ: قربان ایشون کیم تهیونگ هستن
اون پسره کلاهش رو دراورد و به من نگاه کرد و گفت:
تهیونگ: مشتاق دیدار جئون
جونگکوک:کیم؟
چانیونگ: قربان دارن ازمون دور میشن.
تهیونگ: الان وقت این حرفا نیست باید بریم دنبال اون عوضیا..
سرم رو تکون دادم وبا کیم سوار ماشینم شدیم و حرکت کردم..
به یه خیابون رسیدیم که ماشین اونا دور تا دور یه دختره رو محاصره کرده بودن
(ویو ا.ت)
چند دقیقه ای داشتم میدویدم تعجب کردم که تا الان کسی دنبالم نیومده بود
به خیابون خلوتی رسیدم که هیچ ماشینی از اونجا عبور نمیکرد
سرعتم رو کم کردم..صدای ماشین از پشت سرم امد سرم رو برگردوندم که ماشین اون عوضی ها رو دیدم..چشمام از تعجب گرد شد..چقدر زیاد شده بودند..سرم رو برگردوندم و شروع کردم به دوباره دویدن..اما سرعت من کجا و سرعت اون ماشین ها کجا...
بهم رسیدن و دور تا دورم رو اون ماشین ها محاصره کردن..کیوو از ماشینش پیاده شد..
نزدیکم امد..دست زد و هیستریک خندید و گفت..
کیوو: کارت به جایی رسیده که از دست من فرار میکنی موش کوچولو..میدونی چیه؟ نمیخوام بکشمت میخوام انقدر عذابت بدم که خودت آرزوی مرگ بکنی..
خشکم زده بود..قیافش زیر تاریکی شب و نور کم ماشینا ترسناک شده بود..زبونم قفل کرده بود و نمیتونستم حرفی بزنم...
قرار نبود امروز پارت بذارم اما چون یکی تولدش بود گذاشتم، تولدت مبارک💫🎁
شرمنده که کم میذارم⚘️
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.