پارت : 34
پارت : 34
برده ارباب زاده ....
" هنوز پیداش نکردی ؟!..."
سوبین از یونجون پرسید و یونجون تکون دادن سرش به سمت چپ و راست بهش فهموند که هنوز نه ...
سوبین خودش رو به جلو خم کرد و برای خودش یک لیوان مشروب ریخت ...
در حالی که لیوانش رو پر میکرد به یونجون نگاه کرد ....
یونجون سخن مشغول بود ..
به نظر سوبین یونجون همیشه در حالت تمرکز جذاب تر هم میشه یه جورایی یونجون الگوی سوبین شده بود آنقدر از رفتار های یونجون و از خود یونجون خوشش میومد که ...
می خواست قبول کنه یونجون الگوشه..
سوبین پرسید ..
" برای تو هم پر کنم؟!"
یونجون نگاهش رو از گوشیش گرفت و به سوبین نگاه کرد که مشغول پر کردن لیوان مشروب برای خودش بود ...
یونجون گفت ...
" اره برای منم بریز "
سوبین آرام گفت ...
" اوکی "
سوبین یکی از لیوان ها را برداشت و کمی ازش نوشید و باز هم به یونجون نگاه کرد که داشت میگشت دنبال عکس ...
سوبین از اینکه گفته بود عکسش رو می خواهد پشیمون شد چون یونجون زیادی داشت طولش میداد ...
سوبین لیوان مشروب رو گذاشت روی میز ..
یونجون بلاخره نگاهش رو از موبایل برداشت و به سوبین نگاه کرد ...
" بلاخره پیداش کردم !"
سوبین خودشو بیشتر به یونجون نزدیک کرد و به صفحه موبایل نگاه کرد...
ولی یونجون زود موبایلش رو کشید و صفحه موبایل رو گرفت سمت خودش تا سوبین نبینه ...
سوبین با داد گفت ...
" چرا داری مخفیش میکنی چوی یونجون "
یونجون تو خندای کرد و گفت...
" هنوز مطمهن نیستم نشونت بدم یا نه "
سوبین با کمی داد گفت ...
" مگه می خواهم عکسش رو چیکار کنم فقط می خواهم نگاهش کنم "
یونجون گفت ...
" بازم نمیتونم نشونت بدم "
سوبین با لجبازی دستش رو سمت موبایل یونجون دراز کرد تا موبایل رو از دستش بکشه که یونجون خیلی زود موبایلش رو بالا گرفت تا سوبین نتونه موبایل رو بگیره ...
سوبین خودش رو جلو کشید و دستش رو برد سمت دست یونجون تا موبایلش رو بگیره و عکس اون پسر رو ببینه یونجون دستش رو بیشتر عقب برد سوبین هم بیشتر آمد جلو تا اینکه سوبین افتاد روی یونجون ...
موبایل رو زود از دستش کشید و با دست آزادش دوتا دست یونجون رو گرفت تا مخالفت نکنه ...
سوبین موبایل رو آورد جلوی صورتش تا چهر پسر رو نگاه کنه ...
بلاخره تونسته بود چهره اون پسر رو ببینه ...
چهره ای زیبای داشت واقعا زیبا بود
ادامه دارد ....
برده ارباب زاده ....
" هنوز پیداش نکردی ؟!..."
سوبین از یونجون پرسید و یونجون تکون دادن سرش به سمت چپ و راست بهش فهموند که هنوز نه ...
سوبین خودش رو به جلو خم کرد و برای خودش یک لیوان مشروب ریخت ...
در حالی که لیوانش رو پر میکرد به یونجون نگاه کرد ....
یونجون سخن مشغول بود ..
به نظر سوبین یونجون همیشه در حالت تمرکز جذاب تر هم میشه یه جورایی یونجون الگوی سوبین شده بود آنقدر از رفتار های یونجون و از خود یونجون خوشش میومد که ...
می خواست قبول کنه یونجون الگوشه..
سوبین پرسید ..
" برای تو هم پر کنم؟!"
یونجون نگاهش رو از گوشیش گرفت و به سوبین نگاه کرد که مشغول پر کردن لیوان مشروب برای خودش بود ...
یونجون گفت ...
" اره برای منم بریز "
سوبین آرام گفت ...
" اوکی "
سوبین یکی از لیوان ها را برداشت و کمی ازش نوشید و باز هم به یونجون نگاه کرد که داشت میگشت دنبال عکس ...
سوبین از اینکه گفته بود عکسش رو می خواهد پشیمون شد چون یونجون زیادی داشت طولش میداد ...
سوبین لیوان مشروب رو گذاشت روی میز ..
یونجون بلاخره نگاهش رو از موبایل برداشت و به سوبین نگاه کرد ...
" بلاخره پیداش کردم !"
سوبین خودشو بیشتر به یونجون نزدیک کرد و به صفحه موبایل نگاه کرد...
ولی یونجون زود موبایلش رو کشید و صفحه موبایل رو گرفت سمت خودش تا سوبین نبینه ...
سوبین با داد گفت ...
" چرا داری مخفیش میکنی چوی یونجون "
یونجون تو خندای کرد و گفت...
" هنوز مطمهن نیستم نشونت بدم یا نه "
سوبین با کمی داد گفت ...
" مگه می خواهم عکسش رو چیکار کنم فقط می خواهم نگاهش کنم "
یونجون گفت ...
" بازم نمیتونم نشونت بدم "
سوبین با لجبازی دستش رو سمت موبایل یونجون دراز کرد تا موبایل رو از دستش بکشه که یونجون خیلی زود موبایلش رو بالا گرفت تا سوبین نتونه موبایل رو بگیره ...
سوبین خودش رو جلو کشید و دستش رو برد سمت دست یونجون تا موبایلش رو بگیره و عکس اون پسر رو ببینه یونجون دستش رو بیشتر عقب برد سوبین هم بیشتر آمد جلو تا اینکه سوبین افتاد روی یونجون ...
موبایل رو زود از دستش کشید و با دست آزادش دوتا دست یونجون رو گرفت تا مخالفت نکنه ...
سوبین موبایل رو آورد جلوی صورتش تا چهر پسر رو نگاه کنه ...
بلاخره تونسته بود چهره اون پسر رو ببینه ...
چهره ای زیبای داشت واقعا زیبا بود
ادامه دارد ....
۸۲۹
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.