پارت ۱
پارت ۱
ا/ت ویو
امروز نامی قرار بود بیاد خونمون
خیلی خوشحال بودم ولی بابا قیافش خیلی دمغ بود
اون میگفت نامجون نفرین شده اس که همه چیو خراب می کنه!
ولی آخه یه بیبی مون کیوتی مثه اون چطور میتونه نفرین بشه؟(:
صدای آیفون اومد
با خوشحالی رفتم و درو باز کردم
نامجون با بارونی خیسش جلوی در وایساده بود
-مونییییییییییی
خودمو پرت کردم توی بغلش اونم متقابلا بغلم کرد
+خیس نشی
-من اوکیم!
مامان:اهم اهم دخترم بذار حداقل بیاد داخل بعد بپر تو بغلش قرار نیست ببرنش که!
-عععع مامان دلم واسه بیبی مونم تنگ شده بود*محکم تر بغلش میکنه*
+یاااا بیبی حالا من یه بار گفتم بیبی مون توئم خیلی گندش کردیا
-خب تو بیبی مونی دیگه*مظلوم میکنه قیافشو*
بابا:علیک سلام
+س....سلام آقا
بابا نگاه سردی به نامجون انداخت و بعد رفت به ادامه ی تلویزیونش
مامان:چیزی نیست پسرم یکم بگذره یخش باز میشه
+اشکالی نداره....
-بیا بریم تو اتاقم اونجا تنها باشیم
دستشو گرفتم و کشیدم دنبال خودم
-بشین رو تخت
نشستن نامجون همانا و شکستن چوب تختم همانا
+ای وای...من خیلی معذرت می خوام
-اشکال نداره به بابام میگم درستش کنه
+ببخشید.....*با قیافه ی خجالت زده و کیوت طور*
-واییی خدا خب اینجوری میکنی قیافتو چجوری نبخشمتتتت*می پره بغلش*
+یاااا
-بیبی مون*یدونه میزنه رو دماغش*
+من بیبی مون نیستم
-هستی
+نوپ نیستم
-چرا هستی اونم چجورش
+اوم
-میایی کتاب بخونیم؟
+چرا که نه
این شما و فیک جدیدو خرابکاریای نامجونی😔😂
ا/ت ویو
امروز نامی قرار بود بیاد خونمون
خیلی خوشحال بودم ولی بابا قیافش خیلی دمغ بود
اون میگفت نامجون نفرین شده اس که همه چیو خراب می کنه!
ولی آخه یه بیبی مون کیوتی مثه اون چطور میتونه نفرین بشه؟(:
صدای آیفون اومد
با خوشحالی رفتم و درو باز کردم
نامجون با بارونی خیسش جلوی در وایساده بود
-مونییییییییییی
خودمو پرت کردم توی بغلش اونم متقابلا بغلم کرد
+خیس نشی
-من اوکیم!
مامان:اهم اهم دخترم بذار حداقل بیاد داخل بعد بپر تو بغلش قرار نیست ببرنش که!
-عععع مامان دلم واسه بیبی مونم تنگ شده بود*محکم تر بغلش میکنه*
+یاااا بیبی حالا من یه بار گفتم بیبی مون توئم خیلی گندش کردیا
-خب تو بیبی مونی دیگه*مظلوم میکنه قیافشو*
بابا:علیک سلام
+س....سلام آقا
بابا نگاه سردی به نامجون انداخت و بعد رفت به ادامه ی تلویزیونش
مامان:چیزی نیست پسرم یکم بگذره یخش باز میشه
+اشکالی نداره....
-بیا بریم تو اتاقم اونجا تنها باشیم
دستشو گرفتم و کشیدم دنبال خودم
-بشین رو تخت
نشستن نامجون همانا و شکستن چوب تختم همانا
+ای وای...من خیلی معذرت می خوام
-اشکال نداره به بابام میگم درستش کنه
+ببخشید.....*با قیافه ی خجالت زده و کیوت طور*
-واییی خدا خب اینجوری میکنی قیافتو چجوری نبخشمتتتت*می پره بغلش*
+یاااا
-بیبی مون*یدونه میزنه رو دماغش*
+من بیبی مون نیستم
-هستی
+نوپ نیستم
-چرا هستی اونم چجورش
+اوم
-میایی کتاب بخونیم؟
+چرا که نه
این شما و فیک جدیدو خرابکاریای نامجونی😔😂
۳۱.۹k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.